پدر و مادرهای ایرانی بعد از تعیین جنسیت فرزندشان به فکر یک اسم پسرانه زیبا برای کودک دلبندشان هستند. با توجه به سلیقه، فرهنگ و اعتقادات هر خانواده اسم انتخابی آنها متفاوت است. خانواده هایی که زبان ترکی را میدانند یا دوست دارند، یکی از بهترین انتخابهایی که میتوانند داشته باشند اسم پسر ترکی است.
خوبو به شما پیشنهاد میدهد، با انتخاب اسم محلی ترکی یک تیر و دونشان زده اید هم اسمی را انتخاب کردهاید که زیبا است هم به خوبی در یاد می ماند و هم نشانه عشق و علاقه به اصلیتتان می باشد. دقت کنید برای انتخاب اسم پسرانه ترکی از چند نفر دیگر هم مشورت بخواهید تا اینکه مطمئن شوید این اسم برای بیشتر افراد زیبا و دوست داشتنی باشد.
لیست اسامی پسرانه ترکی به همراه معانی آنها
اسم پسر ترکی با الف
- آتا : مرد اولاددار، صاحب فرزند، پدر، اجداد، نیاکان، عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت.
- آتابک : دایه، مربّی
- آتابَی : دایه، مربّی، لَلِه
- آتاش: اداش، همنام
- آتاکان: کسی که خون پدری در او در جریان است.
- اسم آتامان یعنی فرمانده، رهبر، سرگروه، سرکرده
- آتان: پرتاب کننده
- آتای : شناخته شده، بارز، آشکار و معلوم
- آتایمان : شهیر، معروف
- آتحان: کسی که بدن استوار واندام محکمی دارد.
- آتلی : شناخته شده، مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد.
- آتون : جسور، دلیر و قهرمان.
- آتیق : جسور و دلیر، مشهور، نیرومند؛ چالاک
- آتیلا : مشهور، شناخته شده
- آجار : مهاجم، غیور، زبردست و ماهر
- آجاراٶز : راستگو، پایبند به عهد و پیمان
- آجاسوی: اجداد نیرومند، نیاکان شهیر و شناخته شده.
- آجارمان : باغیرت
- آجای : آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو، دستگیرکننده، راه گشاینده
- آجلان : کسی که ازخود غیرت نشان دهد.
- آجونال : به اندازۀ دنیا، احاطه کننده و دربرگیرندۀ هر چیز
- آچیق اَل : جوانمرد،نیک خواه، مردانه
- آدا : خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد، جزیره
- آدار : جدا کننده، تحلیل گر، دلیر، شجاع
- آداش: دارای نام مشترک، دوست و رفیق، صداقت داشتن، هم کلام بودن
- آداق : مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
- آدال : مشهور شده
- آدالان : شناخته شده، صاحب شٲن و شهرت
- آدای : به معنی نامزد برای ازدواج، کاندیدا برای امور انتخاباتی
- آدسای یعنی محترم، دارای نام لایق و درخور حرمت
- آدلان : معروف شو، اسم نیکو کسب کن
- آدلی : نامدار، معروف و مشهور اسم ترکی زیبا
- آدی سٶنمه ز : آنکه نامش همیشه ماندگار باشد.
- آرات : دراصل« اَرَت» است مردان، جنگجویان، جسور، بی باک
- آراز : سعادت، خوشبختی، لذّت، خشنودی، آرامش، اطمینان، روزه، گویش ترکی رودخانه ارس.
- آران : دشت نسبتا گرم و صاف
- آرتام : ارزش، قیمت، برتری، مزیّت، خصوصیّت، ویژگی
- آرتوم : تلاشگر
- آرتون : جدّی
اسم پسر ترکی با ب
- ابک : بابای کوچک، نام یکی از قهرمانان آذربایجان
- بابور : دراصل ببراست حیوانی درنده و گوشتخوار از تیره گربه سانان
- بارقین : گشت و گذارکننده، آنکه راه رفته را دوباره باز نگردد.
- بارلاس : جنگاور،نبرد کننده،جوانمرد دلیر،قهرمان جسور
- بارلاک : پناه گاه،جان پناه،سر پناه
- باریمان : غنی،مالداروثروتمند
- باشار : ازعهدۀ انجام کاری برآمدن ،قادربودن،مهارت یافتن
- باشال : پیشرو،آنکه دررٲس سایرین باشد،ارشد
- باش قارا : صاحب قدرتی عظیم،رهبرقدرتمند
- باشکان : مدیر، سرپرست، رئیس و یا رهبر یک تشکیلات،
- مٶسسه، اداره ویا جمعیتی خاصّ
- باش کایا : صخرۀ عظیم ،قدرتمند
- باشمان : مدیر،رهبر،سرپرست
- باغاتور : دلیر،شجاع،جوان مرد
- باکمان : مفتّش،بازرس،ناظر
- بالازر : فرزندی همانند طلا،اولاد زیبا
- بالاش : فرزند کوچک
- بامسی : عقاب،پرنده شکاری،طرلان
- باولی : جوجه شاهین ویا بازاهلی شده ودست آموز
- بای : عالیقدر،عالی جناب،غنی ومالدار
- بایار : دارای نام وجاه، شهیر،بلند مرتبه
- بایازید(بایزید) : ارمغان الهی، پدری که خداوند عطایش نموده باشد، به معنی شخص کارآمد، با هوش و ذکاوت، توانا نیز هست.
- بای بَک : آقای بزرگواروغنی
- بایتور : بِیک ،همانند بیک،لایق حرمت،عالیقدر،ثروتمند
- بایتوک : دارا،غنی،ثروتمند
- بایرام : روز به یاد ماندنی مثل روز ملّی،تاریخی، دینی و … که به یاد بودش جشن بر پا گردد
- بایسان : دارای شٲن ومنزلت، بسیارمحترم، شهیر، بزرگوار، غنی
- بایول : برگزیده،لایق حرمت،مُعَظّم،غنی ودارا
- باییر : تپّه ،دامنه کوه، کوهپایه، گذرگاه، باریکه تنگ و درازبین دوکوه
- باییندیر : آنکه به حدّ تکامل وتعالی رسد،ترقی کننده
- بَرکمان : نیرومند و قوی، انسان استوار و مقاوم
- بَرکیش : سالم و بی نقص بودن، سفت و سخت شدن
- بَرگین : مقاوم واستوار، محکم و پابه جا، بی نقص، نیرومند
- بَکمات : متشکل ازکلمات «بَی» و«محمد» است از اسامی متداول درمنطقه ترکمنستان.
- بَکمان : محکم، استوار، سخت، مقاوم و سالم، انسان نیرومند
- بن تورک : من ترک هستم (دلیر، جسور و جوانمردم)
- بوداق : شاخه هایی که ازتنه درخت رشد می کنند، تَرکه
- بوراک : کویر، مکان غیرقابل کشت و زرع
اسم پسر ترکی با پ
- پاشا : فرمانده کل قوا، متین و باوقار ، کوتاه شده پادشاه؛ خیلی ها پاشا را اسم فارسی پسرانه می دانند.
- پاکمان : انسان پاک وصاف، بی گناه
- پاتار: (جان)(Patar) اردک نر.
- پاتال: (Patal) بیش از حد بزرگ.
- پاتان: (جان)(Patan) بچه خرس.
- پاچان: (Paçan) ریشه کوچک و ظریف درخت.
- پارامان: (Paraman) دیوار گِلی. تکه تکه. دریده.
- پاران: (Paran) آتشی که روز قبل از عید برافروزند.
- پارتان: (Partan) خشم. بهم ریخته.
- پارخار: (Parxar) کومه. پشته.
- پارخال:(Parxal)کیسه بسیار بزرگ. پلاسی که از طناب بافته شده.
- پاردان: (Pardan) سلاح بلند.
- پارلاش: (Parlaş) درخشان.
- پارلاق: (Parlaq) درخشان. نورانی. برّاق. شفاف. تابان. خیره کننده. فروزان. روشن. برجسته. نمایان.
- پازان: (Pazan) گردن کلفت.
- پاسان: (Pasan) مه. گرفتگی. غبار.
- پالاز: (Palaz) نوعی زیرانداز نازک. زیرانداز. گونهای قالیچه که پرز ندارد. بچه اردک. زیبا (برای جوان). کرّه گاومیش. پراکنده. شلخته. فندق گرد. بیماری که حالش وخیم باشد. سنگریزه. کلیه. قلوه.
- پالاما: (Palama) تیرک. پایه.
- پالامان: (Palaman) تیرک. پایه.
- پالتان: (جان)(Paltan) قورباغه.
- پامپا: (Pampa) مو. گیسو.
- پامپال: (Pampal) پیله ابریشم که در وسط بند ندارد. چاق.
- پانار: (Panar) آتش فروزان.
- پایا: (Paya) سرانه.
- *پوْلاد: (Polad) فولاد. محکم. سرد و گرم چشیده.
- پیتین: (Pitin) نوشته. صفحه.
اسم پسر ترکی با ت
- تئزآل : جَلد و چالاک، سریع و چابک
- تئزآی : ماه عجول، ماهی که درابتداآید
- تئلمان : زبانشناس، ادیب
- تاپار : پرستش کننده، عبادت کننده
- تارکان : پراکنده، پریشان ،پاشیده شده
- تاشکین : سیل،داشقین، جوشان و خروشان
- تالای : اقیانوس، دریا، رودبزرگ، دریای بزرگ
- تالو : برگزیده شده، ممتاز،پسندیده،زیبا
- تامال : کامل وبی نقص،یکپارچه،مکمل
- تامقا : مُهر،نشانه،علامت
- تانری وئردی (تاری وردی) : عطاشده ازجانب خداوند،بخشیده شده ازسوی پروردگار
- تان سئو : شیفته وعاشق معجزه ها
- تان سئوَن : شیفتۀ عجیب
- تانیل : شهیر،سرشناس ومشهور
- تایاق(دایاق) : پایه، بنیان و اساس، تکیه گاه
- تایان : تکیه دادن، مطمئن بودن
- تایلان : خوش قد و قامت
- تایماز : پابرجا، استوار
- تَجَن : بُز کوهی
- تک سوی : ازنسل وریشه ای واحد،خالص
- تَکفور : حاکم امیر،حکمران
- تَکیل : تنها،واحد،مفرد،تک
- تَکین : واحد،یگانه،بی همتا،مفید
- تموز : تابستان
- توپراک : خاک، زمین، اَرض، سرزمین
- تورال : ثابت، نامتغیّر، ماندگار و زنده
- تورقان : سالم وتندرست، سرحال وفعال
- تورَل : مرتبط باحق وعدالت،عادل
- توزون : صبوروحلیم،لایق وشایسته،درست،مطابق ودارای تناسب، منتظم
- توغار : سمت مشرق،خاور
- توغان : عقاب
- توکتاش : سنگ عظیم وبزرگ،دارای استقامت،مقاوم
- توکتای : مقاومت کننده،بردباروصبور
- تولقا : کلاه خود،کلاه آهنین
- تونچای : محکم وسفت وسخت،مقاوم وقوی
- تویقان : شاهین،لاچین
- تیلاو : بهادرودلیر
- تیمور : آهن، غیرشکننده
- تٶرَل : متناسب بااخلاق
- تٶکمَن : زیبا،برازنده
اسم پسر ترکی با ج
- جوشغون : جوشان وخروشان، همواره
اسم پسرانه ترکی قشنگ با چ
- چئویک : چالاک وزیرک، چابک، جَلد، سرزنده، ماهر وز بردست، تندوتیز، محکم و نیرومند و استوار
- چاپکان : آنکه دائم در حال حرکت باشدو یک جا نایستد، مهاجم
- چاچا : کماندو،دونده ،دریانورد با تجربه و ورزیده (به اصطلاح گرگ دریا)
- چارمان : انسان خنده روومتبسّم ،بشّاش ومهربان
- چاروم : درخت چنار
- چاغماق : شعله شونده،جرقه زدن،فندک،آلتی که ایجاد جرقه کند
- چاقین : آذرخش، صاعقه
- چاکار : دیوارقلعه، رعدوبرق
- چالیش : نبردوجنگ، مبارزه، محاربه
- چام : درخت کاج
- چانتای : همانند شفق، نظیرشفق، زنگ ،دارای صدایی مانندزنگ
- چانقا : نوعی تله، دام، پنجه، نجیب، با اصال و نسب
- چاولان : آبشار، شلاله، معروف، چاوالان
- چاووش : راهنما، جارچی، گروهبان در ارتش، سرکارگر
- چاتالا: (Çatala) چوب خط. حفر شده. بریده. چوب دو سر بهم آمده.
- چاتام: (Çatam) هِرَم.
- چاتان: (Çatan) سبد. سقف.
- چاتانا: (Çatana) قایق موتوری کوچک. مزاحم.
- چاتلا: (Çatla) چوبدستی.
- چاتماز: (Çatmaz) غیرکافی. نارسا.
- چاتیش: (Çatış) وصول. گلدوزی سرسری و نامرتب. رابطه خویشی دور. پیوستگی.
- چاچار: (Çaçar) مبارز. جنگاور.
- چاچال: (Çaçal) برهنه.
- چاخمان: (Çaxman) آبی شیری.
- چاخین: (Çaxın) آذرخش.آتش. آبی چشم. خدای آتش در باور ترکان.
- چاراش: (Çaraş) کاربرد. استفاده. جای مخصوص جوشاندن بکمز.
- چارال: (Çaral) کم بازده.
- چاران: (Çaran) پیشنهاد. راهکار. راه حل. خاک نمدار.
- چارای: (Çaray) غذا. آذوقه. یدک.
- چارپان: (Çarpan) سبد کوچک کاه. ضرب شونده. جالب. گیرا.
- چارتان: (Çartan) قعر پرتگاه.
- چارلان: (Çarlan) آب روان شدید.
- چاشار: (Çaşar) مبهوت. سرگردان.
- چاشال: (Çaşal) استخوان چانه. مبهوت.
- چاشقار: (Çaşqar) سنگلاخی.
- چاشماز: (Çaşmaz) قطعی.
- چاشمای: (Çaşmay) عیناً. مطابق.
- چالاب: (Çalab) خداوندنمود. جلوه.
- چالاپ: (Çalap) آتش.
- چالاپا: (Çalapa) باران پراکنده.
- چالات: (Çalat) بال. شاخه. قیمت. بهاء. عصاء. چاپلوس.
- چالاتا: (Çalata) کسی که لباس را زود کهنه و پاره کند.
- چالار: (Çalar) متمایل به رنگ .. شباهت نزدیک. اختلاف جزیی (بین دو رنگ). زنگدار. شماطهدار. لهجه. تُن (صدا). نوع. جنس. جارو.
- چالاسین: (Çalasın) دلاور. برنده. قاطع.
- چالاش: (Çalaş) مزد. اجرت. برهنه. بدون زین. اتاق یا بنایی که با چوب درخت و کاه پوشانده شود. تلاش.
- چالاما: (Çalama) طناب یا زیور قیطانی روحانی شمن.
- چالامان: (Çalaman) تاب (بازی)
اسم پسرانه ترک با خ
- خاقان به معنی خان بزرگ، خان خانان، شاهنشاه و امپراتور
- خان : سلطان ، شاهنشاه ،حکمران
- خَزَر : گشت وگذارکننده،آنکه درحال سیروسیاحت باشد، کسب نیرو ، پیشرفت کننده، تولید کننده
نام پسرانه ترکی با د
- دابار: (Dabar) حوضچه.
- دابارا: (Dabara) جشن. شکوه.
- دابال: (Dabal) . کوتوله.
- دابان: (Daban) پاشنه. اساس. بُن. سینه. برگهای نزدیک به ریشه در توتون. فاحشه. آهن نیکو برای شمشیر سازی. مزرعه بدون سنگ و حاصلخیز.
- داباندا: (Dabanda) فوراً. در حال.
- داپاندی: (Dapandı) جشن پاییزی چوپانها.
- داخال: (Daxal) کلبهای از نی و جگن. اتاق میهمان.
- دادال: (Dadal) فهیم. حساس. با ذوق. احمق.
- دادان: (Dadan) معتاد. خو گرفته.
- دادای: (Daday) گودال در الک دولک.
- دادلی: (Dadlı) خوشمزه. لذیذ.
- دادیم: (Dadım) ذائقه. ادویه. غذا. ذوق.
- دارابا: (Daraba) پاراوان. تیغه دیوار چوبی. ظروف چوبی. هیکل. قوطی بزرگ برای نگهداری غله.
- دارات: (Darat) تصمیم. دسته. بسته.
- دارار: (Darar) قپان.
- داراش: (Daraş) فاصله. خیره سری. منازعه.
- داراشیل: (Daraşıl) گوشه گیر.
- دارال: (Daral) تنبل.
- دارام: (Daram) خیلی تنگ. سفت کشیده شدن. یک شانه گیسو. بشکه. قسمت. جزء. نوعی آلاچیق.
- داراما: (Darama) شانه زنی. راه راه.بشکه پر، بزرگ و گنده. جدول. چهارخانه. ویرایش.
- دارامات:(Daramat) خوراکی منزل.
- دارامان: (Daraman) کشاورز.
- داران: (Daran) لانه. گروه ماهیها. پهناور.
- دارانا: (Darana) رشوه.
- دارای: (Daray) ابریشم ظریف.فلاحت.
- داربان: (Darban) مغرور. متکبر.
- دارتا: (Darta) بی حیاء. بی صاحب. معده. پسوند.
- دارتار: (Dartar) پستچی. قاصد.
- دارتاش: (Dartaş) جدال. نبرد.
- دارتالا: (Dartala) فراوان. سرشار.
- دارتان: (Dartan) ترازو. ناقل.
- دارتای: (Dartay) وسیله کشیدن نفت از چاه.
- دارتیش: (Dartış) تشنج. کشش. زمان. مدت. مباحثه.
- دارتیم: (Dartım) میزان کشش. تنش. ریتم. آهنگ.
- دارتین: (جان)(Dartın) کرم. سوغات. تحفه. پوشش.
- داردار: (Dardar) پرحرف. لافزن.
- داردای: (Darday)سالخورده. گُنده.
- دارقات: (Darqat) ناظر.
- دارقان: (Darqan) آخرین روز زمستان. بچه ای که از شیر مادر سیر نشده. زندگی آرام. آهنگر. چاودار.
- دارین: (Darın) قابلیت. به زور.
- دازان: (Dazan) تپه بادگیر.
- داشار: (Daşar) جوشان. متلاطم.
- داشال: (Daşal) بسیار. فراوان.
- داشان: (Daşan) سرریز. عطا. بخشش. جوشان. لبریز.
- داش دمیر: (Daşdəmir) محکم.
- داشدی: (Daşdı) جوشان.
اسم پسرانه ترکی زیبا با س
- سئودالی : دلباخته و عاشق، سودا زده
- سئویک : دوست و رفیق
- سئویگ : عشق، محبّت، مهربان، مفتون
- سئیحان : جاری و روان، خروشان، جوشان
- سارمان : قوی هیکل، تنومند
- ساغ آی : سالم و نیرومند، محکم واستوار، زنده، مقاوم
- ساغمان : مقاوم ،دارای استقامت
- ساغون : پیمانه،وسیله اندازه گیری
- سالار : سردار،رهبرورئیس،بزرگ ومهتر،فرمانده؛ اسم زیبا و محبوب ایرانی
- سانال : جذاب، شهیر، نام دار
- سانلی : لایق حرمت وگرامی داشت، از اسم های محبوب در اینستاگرام NameFarsi
- ساوورال : آنکه برسخن وقول خویش پایبند باشد.
- سایان : کسی که به سایرین احترام گذارد، درخورحرمت، برخی ریشه اسم سایان را کردی نیز می دانند. البته کم نیستند اسم های ایرانی که ریشه ترکی، کردی و فارسی و … دارند اما اکثرا معنی یکسانی دارند.
- سای دام : شفّاف،عاری ازعیب و نقص
- سایمان : حسابدار، محاسب
- ساییل : محترم، گرامی، معتبر
- سنجر: سَنجَر : نشاندن و شکافتن، غلبه کردن و فائق آمدن.
- سولدوز : ستارۀ آب، نام قدیمی سیّارۀ عطارد یاتیر
- سونگو : سرنیزه تعبیه شده دردهانۀ لولۀ تفنگ، زوبین، نیزه کوچک
- سٶنمَز : همیشه روشن وشعله ور، آنکه تا ابد بسوزد و پرتو افشانی کند.
- سهند : اسم محبوب ترکی برای پسر، سهند نام کوهی است مشهور در ولایت آذربایجان نزدیک تبریز، برخی اسم سهند را محکم و پا برجا معنی کرده اند.
اسم پسر ترکی با ش
- شئیران: (Şeyran) راضی.
- شابات: (Şabat) کفش کهنه.
- شاباتا: (Şabata) کفش سبک بهاره.
- شاباد: (Şabad) استاد. ماهر.
- شاپاتا: (Şapata) تماماً. کاملاً.
- شاپار: (Şapar) بچه بازیگوش.
- شاخامان: (Şaxaman) فروتن. متواضع. شوخ طبع.
- شاختا: (Şaxta) سرمای شدید. تونل. معدن. کان. سجام.
- شاخلام: (Şaxlam) هنگام تابش عمودی آفتاب در روز.
- شادارا: (Şadara) الک. غربال درشت چشم. آبپاش.
- شارال: (جان)(Şaral) کرم باران.
- شارقا: (Şarqa) برکه آب زیر آبشار.
- شارلا / شارلاق: (Şarla) آبشار.
- شاروان: (Şarvan) گسترده. درشت.
- شاقای: (Şaqay) کال. نارس. قاپ.
- شالات: (Şalat) خیش.
- شالاش: (Şalaş) ناآرام.
- شالاما: (Şalama) درخت.
- شالامان: (Şalaman) مشوّق.
- شالای: حر.(Şalay) چنان.
- شالایین: (Şalayın) لایق. سزاوار. سخت درگیرنده. بسیار گرفتار کننده. لافزن.
- شالپان: (Şalpan) شل و ول. افتاده.
- شالتا: (Şalta) پول شیربها.
- شامات: (Şamat) تیرک نگهدارنده تور ماهیگیری.
- <<شاماخی: (Şamaxı) روسری. مقیاس اندازه گیری. قفل.
- شامار: (Şamar) سیلی. کشیده.
- شامان: (Şaman) افراد دینی در میان گؤگ ترکها. جادوگر. ساحر. در میان مغولان کسی را به این نام می خواندند که ۹ نسل از نیاکان او آهنگر بوده باشند.
- شامخال: (Şamxal) نوعی اسلحه سرپر شبیه برنو. سرور. بیگ.
- شانار: (Şanar) نامدار. باشکوه.
- شانال: (Şanal) نامدار. باشکوه.
- شانلی: (Şanlı) عظیم. محترم.
- شاوار: (Şavar) خبر. شوخ طبع.
- شایلان: (Şaylan) سرخوش. خمار.
- شیبا: (Şiba) تیرباران. افعی.
- شیدان: (Şidan) ایوان. بالکن.
- شیراوان: (Şıravan) باران شدید.
- شیرای: (Şıray) رنگ.
- شیرلا: (Şırla) آبشار.
- شیرنا: (Şırna)آبشارکوچک. ناودان.
- *شیروان: (Şırvan) بارنده. نام ایالتی تاریخی در آذربایجان.
- شیلار: (Şılar) زردآلوی خام.
- شیلان: (Şılan) سفره سلاطین و امراء. طعام عام. عناب . جایی که مهمانان از هر جا بیایند. جای با صفا جهت مهمانی دادن. مهمانی بزرگ. نسترن.
- شیلین: (Şılın) زباله. دورریز.
- شیمار: (Şimar) صاف. سیلی.
- شیمال: (Şimal) شمال. جوانه تازه.
- شیمشک: (Şimşək) آذرخش.
- شینجیر: (Şincir) زنجیر.
- شینگان: (Şingan) کوتاه قد.
- شینگیر: (Şingir) افشان.
- شینگیل: (Şingil) آرایش تابنده. نوعی تیرک میخدار برای آویختن میوههایی چون انگور.شاخچه کوچکی از انگور. بخشی از خوشه انگور. سبک. غیرمتین. کلاف کوچک. عمیق.
اسم پسر ترکی با ق
- قاپلان : پلنگ قاچای : دونده، جَلد و تند و تیز قاراتان : قبل ازسپیده دم، پیش ازشفق صبح ، قبل از طلوع آفتاب قارادَنیز : دریای سیاه واقع درشمال کشور ترکیه قارتال : عقاب،قدرتمند وقوی قایا : صخره، پرتگاه قوباد : درشت و ناخوشایند، نام وزون و بی ریخت، زُمُخت قوتاد : شاد ومسرور باشد قوتال : نیک بخت،شادمان وخوشحال،مسروروبا نشاط قوتلو مارال : ماده گوزن مقدس وخوش یمن قوچاق : جوانمرد،جسورونترس،دلیروشجاع،مردانه،سخاوتمند قورخماز : بسیارنترس وبی باک قورقود : دارای هیبت وشکوه،وحشت برانگیز، تندخو وخشن قیلینج : شمشیر، قیلیج
اسم پسر ترکی با ک
- کؤچر: (Köçər) کوچ کننده. مهاجر. فرصت طلب.
- کؤچکون: (Köçkün) بهمن. توده برف سرازیر شده.
- کؤچمن: (Köçmən) مهاجر.
- کؤچور: (Köçür) کوچ کننده. راننده. ارابه ران.
- کؤچون: (Köçün) کوچ. مهاجرت. رحلت. ارتحال. بازار.
- کؤزر: (Közər) گندم با پوسته یا با پوسته سخت.
- کؤکن: (Kökən) دختر. اصلی. ریشه. منشاء. نوعی طناب که در طول آن به فاصله های معیّن بندهای حلقوی شکل نصب شده و برای بستن برّه ها و بزغاله ها به کار می برند. شفتالو.
- کؤل تکین: (köl təkin) شاهزاده دانا.
- کؤمج: (Köməc) گیاه خزنده (گیاهی که روی زمین می خزد). کندوی زنبور عسل. نان کوله. نانی که به تنور افتاده و پخته. نوعی نان که در زیر خاکستر و آتش پخته می شود. چادری که به وسیله ستون برپا شود.
- کؤمول: (Kömül) مجموعه. پشته.
- کؤمه: (Kömə) کلبه کوچک. نوعی مسکن عشایری. گروه. جامعه. جمع.
- کسگین: (Kəsgin) قاطع. برنده. تیز. تند. حادّ. شدید. قوی. جدی. آمرانه. خشن. گرزی که سر آن را با زنجیر یا دوال بر دسته آن نصب کنند.
- کسمات: (Kəsmat) نماینده خانواده عروس یا داماد برای مذاکره با طرف مقابل برای تعیین مهریه، شیربهاء و رسوم دیگر ازدواج.
- کسمت: (Kəsəmət) تنقید. قرارداد.
- کوسول: (Küsül) گرفته. مغموم. توتک. نی لبک.
- کوسون: (Küsün) نیرو. توان.
- کولش: (Küləş) کاه بن. کاه. پوشال. ساقه گیاه برنج.
- کولک: (Külək) تلاطم دریا. برف همراه با باد. موج بزرگ. تلاطم امواج دریا. توفان شدید با برف. کلبه کوچک در بستان.
- کولن: (Külən) رنگ خاکستری. خاک خاکستری بارده. بادبادک کودکان.
- کیتمان: (Kitman) بیل.
- کیتمک: (Kitmək) حلقه.
- کیران: (Kiran) چاه. خاک رسی. خاک آهکی. دامنه کوه.
- کیلین: (Kilin) قطیفه نرم. اسب شاخدار افسانه ای.
- کیملیک: (Kimlik) هویت.
اسم پسر ترکی با گ
- گالان : در ادبیات ترکی به معنی جاوید ، ماندگار
- گَرمَن : قلعه، بارو
- گَزگین : گردشگر، توریست
- گورسئل : سیل دمان، آب جاری خروشان وپرسرعت،،سیلاب
- گورسان : صاحب شهرت وحرمت بسیار، شهیر ونامدار
- گورساو : بسیارسالم واستواروسرزنده
- گول اوغلان : پسری همچون گل،گل پسر
- گول مان : انسان خوشایند ونیکو چون گل،دوست داشتنی چون گل
- گونئی : سمت جنوب،مکان آفتابگیر
- گون ایشیق : نور و درخشش خورشید
- گوندَن : تابناک ودرخشنده همانند آفتاب،پارۀ خورشید،مهربان
- گٶک سئوَن : دوست دارنده آسمان
اسم زیبای ترکی با م
- مئشین: (Meşin) چرم از پوست گوسفند. تیماج.
- ماراق: (Maraq) کشش. جاذبه. دلبستگی. رغبت. علاقه. ذوق. میل. هوس. اشتیاق. شور. کنجکاوی. قفل چوبی پشت در. کلون. کاهدان.
- ماران: (Maran) هر یک از اجزاء چهارگانه چرخ ارابه. جالیز. بستان. خانه کوچک.
- مارقان: (Marqan) تضمین. گارانتی.
- مالان: (Malan) سفید.
- ماناس: (Manas) خوی. مزاج. هیبت. شکوه. نوعی حشره زیان آور. (Polylla fullo). داستانی مشهور میان قرقیزها.
- مانای: (Manay) ساحه. قسمت. بخش.
- ماوی: (Mavi) نیلگون. آبی.
- مایانا: (Mayana) جای بلند و دست نیافتنی که لانه عقاب باشد.
- مرگن: (Mərgən) تفنگچی. شکارچی ماهر. ماهر.
- ملر: (Mələr) گریان. نالان. چارپای خانگی. زبان بُز.
- ملن: (Mələn) گروه ماهیها در دریا. آب راکد. زمین بایر.
- موْتون: (Motun) تمام. کامل.
- موران: [مغ] (Muran) رودخانه.
- مونار: (Munar) سراب.
- مویان: (Muyan) ثواب. صلح.
- میشیل: (Mışıl) حالت کسی که در کمال راحتی خوابیده باشد. صدای نفس کشیدن آرام.
- میندیل: (Mındıl) ریز. کوچک.
- مینیش: (Miniş) سواری. طرز سواری. عبا.
- مینیل: (Mınıl) موی. گیسو.
اسم پسرانه ترکی شیک با ن
- نورپاشا : پاشای نورانی
- نویان : سرکرده، فرمانده، شاهزاده، اصیل زاده، نجیب صاحب اصل و نسب؛
اسم پسر ترکی با و
- وورغون : دلباخته وشیفته،مفتون،شیدا،فریفته وواله گشته
- وولکان : کوه آتشفشان
اسم پسرانه ترکی شیک با ی
- یئتکین : تکامل یافته ، بالغ شده، مجرّب.
- یئنَر : غالب ، پیروز و چیره
- یئنیلمَز : آنکه هرگزشکست نخورده، ملغوب نگردد، صاحب دیانت.
- یاربَی : دوست و یاور بیک و آقا
- یاردیمجی : کمک کننده ، مدد دهنده
- یارقی : عدالت، رٲی وحکم ،شعور
- یارقیچ : حاکم ، قاضی، داور
- یازقی : سرنوشت ، بخت و طالع ، تقدیر
- یاشموت : جوان خوش یمن و مبارک و خجسته ،خوش بخت و اقبال.
- یاغیز : سیاه، مایل به سیاهی،خاک
- یاکار : سوختن، شعله ور گشتن
- یاکان : سوزاننده، آتش زننده
- یالچین : صخره بسیار محکم و مقاوم و راست، صخره قائم و تیز
- یالمان : تپّۀ قائم و تیز، قلۀ کوه
- یالین : شعله، درخشان، درخشش آذرخش.
- یامچی : نامه رسان، چاپار، پیک ، قاصد.
- یانار : شعله ور، آتش افشان، آتشین.
- یورد : وطن، سرزمین، مملکت یا ولایت.
- یوکسَک : والا، بلند، فوق، عالی.
- یولاچ : رهبر، راهنما، ایلچی، پیامبر.
- یول بارس : پلنگ
- ییگیت : جوانمرد، جسور، شجاع. همانطور که در بالا نیز دیدید خیلی از اسم های ترکی پسرانه معنی جسور دارند.
- ییلماز : انصراف ناپذیر، کسی که از گفته اش عدول نکند، بی باک.
- یٶنتَم : مِتُد، روش و اصول، قاعده
- یاشار : عمرکننده، زندگی کننده، اسم محبوب ایرانی.
نظرات کاربران