خاطرات یک گیشا، رمانی بود که آرتول گلدن نویسندهی آمریکایی به عنوان تنها رمان خود نوشت و شهرتی جهانی یافت. این کتاب در ایران هم ترجمه شد و محبوبیت بسیار یافت. در ادامه شما را با نویسنده، کتاب، واکنشها به کتاب و ترجمههای آن آشنا خواهیم کرد. با خوبو همراه باشید
نام کتاب | خاطرات یک گیشا | Memoirs of a Geisha |
نویسنده | آرتور گلدن | Arthur Golden |
گونه ادبی | داستان، رمان |
انتشارات در ایران | انتشارات سخن و نشرهای دیگر |
مترجم | مریم بیات و مترجمان دیگر |
تعداد صفحه | 448 |
سال انتشار | 1997 |
خرید آنلاین | |
دانلود نسخه آنلاین |
بیوگرافی آرتور گلدن
آرتور گلدن در دسامبر 1956 در ایالت تنسی آمریکا متولد شد. او فرزند روث سولزبرگر است که زنی روزنامهنگار از خانوادهای مطرح بود. پدر بزرگ مادری آرتور، آرتور سولزبرگر از شخصیتهای برجستهی نیویورک تایمز بین دهه سی تا دهه شصت بود. با این حال وقتی آرتور گلدن هشت ساله بود، والدینش از هم طلاق گرفتند. پنج سال بعد پدر او درگذشت. آرتور در حوالی لوک اوت مونتین، ایالت جورجیا بزرگ شد و همانجا به مدرسه رفت.
او دورهی دبیرستان را در دبیرستان بیلور در تنسی گذراند و سال 1974 وارد دانشگاه هاروارد شد. او در رشتهی تاریخ هنر مدرک گرفت و تخصص خود را هنر ژاپنی انتخاب کرد. گلدن در رشته تاریخ ژاپن مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه کلمبیا گرفت و همینطور زبان ماندراین را آموخت. سپس مدتی در پکن درس خواند و بعد برای کار راهی توکیو شد. سرانجام او به امریکا برگشت و در ادبیات انگلیسی هم در دانشگاه بوستون، مدرک کارشناسی ارشد دریافت کرد.
او مدتی طولانی برای نوشتن خاطرات یک گیشا زمان گذاشت و انتشار این کتاب، باعث شهرت وی شد. از زمان انتشار کتاب در سال 1997 تا دو سال بعد، خاطرات یک گیشا در لیست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز قرار داشت. بیش از چهار میلیون از این کتاب تنها به زبان انگلیسی فروش رفت و به 32 زبان هم ترجمه شد. همینطور این کتاب سال 2005 به صورت یک فیلم با کارگردانی راب مارشال روی پرده سینما رفت و سه اسکار کسب کرد. او، سال 2000 از آکادمی افتخارات آمریکا نشان طلا دریافت کرد.
گلدن، با زنی به اسم ترودی ازدواج کرده و آنها دو پسر و یک دختر دارند. این خانواده در ماساچوست زندگی میکنند.
بررسی آثار
گلدن، کتابی پس از خاطرات یک گیشا منتشر نکرده است.
نقد و بررسی کتاب خاطرات یک گیشا
خاطرات یک گیشا، رمانی بود که آرتور گلدن نویسندهی آمریکایی در سال 1997 منتشر کرد. این کتاب مشهور در دورهای شش ساله نوشته شد و سه بار به طور کامل بازنویسی روی آن انجام شد. نتیجه نهایی بسیار موردتوجه قرار گرفت و میلیونها جلد فروش رفت. با این حال حاشیههایی هم داشت.
من در رشته زبان و فرهنگ ژاپن تحصیل کردم. وقتی به توکیو رفتم، با مرد جوانی روبرو شدم که پدرش تاجری مهم و مادرش یک گیشا بود. من و او هیچوقت در مورد والدینش صحبت نکردیم چون مسئله به صورت راز بود. اما این ماجرا، برایم هیجانانگیز بود. وقتی به آمریکا برگشتم، کار روی یک رمان را شروع کردم و سعی کردم کودکیِ این مرد جوان را تصور کنم. در ادامه متوجه شدم که سرگذشت مادر برایم جالبتر است پس تصمیم گرفتم رمانی در مورد یک گیشا بنویسم. هرچیزی که در این خصوص به انگلیسی و ژاپنی نوشته بود را خواندم و بعد هشتصد صفحه نوشتم. تمرکز روی زندگی یک گیشا در کیوتو، کمی بعد از جنگ جهانی دوم بود.
وقتی در حال بازخوانی بودم، مادربزرگم دوستی ژاپنی را به من معرفی کرد که او، من را با گیشایی به اسم مینکو آشنا کرد که در 42 سالگی از گیشا بودن بازنشست شده بود. مینکو مایل به صحبت بود و در حالی به ژاپن پرواز کردم که نمیدانستم چه چیزی منتظرم است. او به هر سوالی که داشتم جواب داد و من را به بخش مربوط به گیشاها در کیوتو برد. حتی اجازه داد از مناسک مربوط به گیشاها عکس بگیرم. او، باعث شد که متوجه عمق مطلب بشوم. هشتصد صفحه را دور انداختم و از اول شروع به نوشتن کردم.
مصاحبهی گلدن با bookbrowse
مینکو ایواساکی که منبع گلدن در نوشتن این کتاب بود و خود یک گیشای بازنشسته بود، اعلام کرد که گلدن قول داده بود هویت او و مشتریانش که به طور تاریخی مسئلهای رازگونه است را حفظ کند اما این کار را نکرد. به دنبال انتشار این کتاب، ایواساکی با مشکلاتی فراوان در ژاپن روبرو شد و حتی تهدید به مرگ شد. این پرونده به دادگاه رفت و انتشاراتی آمریکایی با پرداخت مبلغی، مسئله را پیش از دادرسی مختومه کرد. بعدها ایواساکی کتابی به صورت اتوبیوگرافی در خصوص زندگی گیشاها نوشت تا بخشهای منفی موجود در کتاب گلدن را تکذیب کرده باشد.
داستان کتاب خاطرات یک گیشا، در مورد خاطرات زنی گیشا به اسم نینا سایوری است. دیدگاهها و تجربیات او از این حرفه منعکس میشود. با این حال، گلدن سعی میکند چیزی فراتر از یک زندگینامه را به تصویر بکشد. او سعی میکند مخاطب را با فرهنگ و شیوه زندگی گیشاها در دورات مختلف، فراتر از شایعهها آشنا کند. با آداب و رسوم و انضباط حاکم بر زندگی شخصی آنها و چهرهای مرموز که ارائه میدهند آشنا میشویم. با خواندن این مطلب متوجه میشویم که گیشا تفاوت چشمگیری با روسپیگری دارد هرچند برخی گیشاها سرانجام به این راه کشیده میشوند.
بخشی از متن کتاب
وقتی بچه بودم یقین داشتم اگر آقای تاناکا مرا از خانهٔ شنگولیمان نکنده بود زندگی برایم هرگز میدان مبارزه نمیشد. اما اکنون میدانم زندگیمان هیچوقت پایدارتر از موجی نیست که از پهنهٔ دریا برمیخیزد. مبارزات و پیروزیمان هر چه باشد، هر گونه که آنها را از سر گذرانده باشیم، مثل قطرهای مرکب بر روی کاغذ کاهی میدود و راه خودش را پیدا میکند.
ولی اکنون خوشبخت بودم. گرچه باید بگویم، باید مدتی در شرایط خوشبختی به سر میبردم تا میتوانستم عاقبت به گذشته نگاه کنم و بپذیرم که زمانی چه زندگی غمانگیزی داشتهام. یقین دارم که در غیر این صورت هیچوقت نمیتوانستم داستان زندگیام را بنویسم، فکر نمیکنم هیچ یک از ما تا از درد خلاص نشدهایم بتوانیم صادقانه دربارهاش حرف بزنیم.
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجرهای میماند که به خودی خود باز میشود. اتاق سرد میشود و کاری از دستمان برنمیآید جز اینکه از این سرما بلرزیم. اما پنجرهای است که هر بار کمتر باز میشود و کمتر باز میشود و روزی تعجب خواهیم کرد که کجا رفته است!
و گفت: «تکهٔ گرانقیمتی هستی کوچولو. تو را دستکم گرفته بودم. شانس آوردم که اتفاقی نیفتاد. اما خیالت راحت باشد که در آینده بیشتر مراقبت خواهم بود. خواهان زیاد داری و پول خوبی هم بابتش میپردازند. گوشَت به من است؟» گفتم: «بله خانم!» البته، آنگونه محکم که گوشم را میکشید به هر چه میگفت بله میگفتم. «اگر چیزی را که بابتش باید پول بپردازند مفت به کسی بدهی، به این اوکیا خیانت کردهای. به من خیلی بدهکاری، بلدم بدهیات را چطور پس بگیرم و منظورم تنها آن نیست!»
«هیچگاه در پی شکست مردی که با او میجنگم برنمیآیم، میگردم که اعتماد به نفسش را بشکنم. ذهنی که مشکلِ شک دارد نمیتواند خود را روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد با هم برابرند ــ برابر واقعی ــ به شرط آنکه در اعتماد به نفسشان هم با هم برابر باشند.»
سختی کشیدن مثل وزش باد شدید است. منظورم این نیست که ما را از نقاطی برمیگرداند که ممکن بود به نوعی برویم و همینطور از ما چیزهایی را میکند که کنده شدنی به نظر نمیرسیدند، اما بعد از آن خودمان را آنچه واقعاً هستیم میبینیم، نه آنچه میخواستیم باشیم.
اقتباس
راب مارشال، سال 2005 فیلمی را با نام خاطرات یک گیشا روی پردهی سینما برد. این کارگردان آمریکایی که بعدها کارگردانی یکی از قسمتهای دزدان دریایی کاراییب را نیز به عهده گرفت، توسط کلمبیا پیکچرز برای ساخت این فیلم استخدام شده بود.
امتیاز ساخت فیلم بر اساس کتاب همان سال 1997 با یک میلیون دلار به کلمبیا پیکچرز فروخته شده بود و حتی اینطور آن زمان مطرح شد که قرار است استیون اسپیلبرگ کارگردانی را برعهده بگیرد. با این حال او پروژههای نیمهکارهای مثل «اگه میتونی منو بگیر» داشت که به این دلیل پروژه را رها کرد.
بازیگران فیلم مانند کتاب، همگی شرقی انتخاب شدند. روند ساخت فیلم از سپتامبر 2004 آغاز شد و تا ژانویه 2005 به طول انجامید. فروش فیلم موفق بود و بیش از 160 میلیون دلار فروش در برابر 85 میلیون هزینه ساخت نصیب سازندگان شد. با این حال، فیلم در چین ممنوع علام شد. در مراسم اسکار آن سال، خاطرات گیشا در شش بخش نامزد شد که سرانجام سه جایزه به دست آورد: بهترین کارگردانی هنری، بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی لباس. همینطور فیلم در گلدن گلوب و بفتا هم چند جایزه به دست آورد.
جایگاه کتاب
برای بررسی جایگاه کتاب در نزد مخاطبان به سراغ گوگل ترندز رفتیم. این ابزاری از گوگل است که به ما در مقایسه کلیدواژه (اینجا یک سری کتاب) با شرایط قابل تعیین، کمک میکند. دیتای مربوط به این ابزار، از نتایج جستجوی کاربران تعیین شده است. از همین ابزار برای بررسی وضعیت کتاب حاضر استفاده کردیم. به این ترتیب، کتاب را با یک سری کتاب در فضای مشترک مقایسه کردیم. کتاب را با کتابهای دختری با گوشواره مروارید، زندگی پنهان زنبورها، دختری با خالکوبی اژدها و بربادرفته مقایسه کردیم. خاطرات یک گیشا، جایی در میانهی این لیست است.
همینطور سراغ گودریدز رفتیم. گودریدز سایتی شبیه به شبکه اجتماعی برای عاشقان کتاب است. سراغ صفحهی آرتور گلدن در گودریدز رفتیم. تنها کتاب این نویسنده، همین کتاب یعنی خاطرات یک گیشا است. با این حال، این کتاب 1.8 میلیون امتیاز از کاربران گودریدز گرفته که یکی از بالاترین امتیازهای تاریخ بین تمام رمانها در این سایت است. همینطور میانگین امتیازات کتاب 4.1 از 5 است که این هم نمرهی خوبی است. در ادامه یک نظر مثبت و یک نظر منفی را در خصوص کتاب، از کاربران گودریدز خواهیم آورد.
نظر مثبت
5 از 5 به کتاب نمره داده است:
تا قبل خاطرات یک گیشا فکر میکردم گیشاشدن خیلی باحال و جذابه. اما نمیدونستم گیشاشدن یه انتخاب نیست، یه جور بیچارگیه…
برخلاف خیلیها که از جزییات خسته میشدن برای من خیلی دلنشین بود. چون کلاً به فرهنگ شرقی علاقه دارم- به جز این نگاه وحشتناکی که به زن دارن و خیلی خیلی غمگینم میکرد. اما توصیفات رو دلم میخواست هزاربار بخونم و یادم نره، میدونم از همین الآن هم یادم رفته. ولی تجربه تکرارنشدنیای بود. یه رمان رو اینقد با حوصله و ریز به ریز بخونم و فقط بذارم وقتی که فکرم آزاده، فقط وقتی که میتونم حسابی روش تمرکز کنم. از کِش دادنِ مدت کتاب اصلاً خوشم نمیآد. ولی این انگار هرچی بیشتر طول میدادم بیشتر توی ذهنم حک میشد. یه تیکههایی رو ول میکردم و تا یه هفته تو فکرش میرفتم. مثل قضیه خواهر سایوری- که دیگه هیچوقت ازش خبری نشد و تا پایان داستان نامعلوم موند… یا مامهها، شخصیت مامهها واقعاً یه حالت فرشتهگونی داشت. چطور میتونی یه غریبه رو پیدا کنی که اینقدر خالصانه برات وقت بذاره؟ اونم برای چیزی که همه طردش کردهن و به وضعیت رقتانگیزی افتاده؟
من حتی نوبو رو هم دوست داشتم و راستش درک نمیکنم چهره عشق اول آدم اینقد برای سالها- پونزدهسال فکر کنم، بشه همه هم و غمت. به نظرم انگیزههای بیشتری هم دخیل بوده اما به خاطر کلیشههای سنتی و جامعه مردسالارانه و وضعیت سایوری… قابل درکه این تصور. و ریسکی که کرد هم خیلی منو ترسوند. حتی کتابو بستم بلند شدم یه چرخی بزنم سرم گیج رفت. و برام سنگین بود که به خاطر عشقت به دوستت، جدا از علاقهای که بهت داره، به خاطر اون همه محبت، بازم بهش خیانت کنی. گرچه میدونم آدم تو زندگیش با سفتترین موازین اخلاقی هم اشتباهات وحشتناکی میکنه و خودمم خیلی وقتها طبق پیشبینیها و هنجارهای خودم رفتار نکردم. بنابراین اینم قابل درک بود.
پایان خیلی پایان خوشی بود که اینقد خوش رو دوست نداشتم. اما همهش سرگذشت شخصیت توی ذهنم دوره میشد و با اون خودمو توجیه میکردم. جدا از همه اینها، بیان و زبان نویسنده مسحورکننده بود؛ در عین سادگی بدون هیچ تکلفی با تصویرهای قشنگش- که نمیدونم دخالت سایوری چقد نقش داشت- خیلی گیراش کرده بود.
کامنت فارسی از جیپسی
نظر منفی
سه ستاره از 5 ستاره:
خاطرات یک گیشا جزو لیست کتاب هایی هست که باید قبل از مرگ خونده بشن ولی من خیلی دلیلش رو درک نمیکنم.
کتاب درست مثل یک گیشای واقعی، ظریف و قشنگه و خوندنش تجربه لذت بخشیه. متن کتاب هم روون و سریع خوانه و ترجمه هم خوبه اما به اندازه تمام خوبیهاش کلی هم نکات منفی داره. بزرگترین نکته منفی کتاب برای من، شخص شخیص راوی کتابه. سایوری یک فرد شدیداً خودخواه و خودمحوره که حتی اندازه سر سوزن هم وفاداری و صداقت سرش نمیشه. کشمکشها و تنشهای داستان و رقابت راوی با دشمن اصلیش خیلی راحت حل و فصل و به نفع شخصیت اصلی تموم میشن جوری که منو یاد کلید اسرار میانداختن و پیام جنگیدن برای رسیدن به اهداف رو خیلی جدی نمیشد گرفت.نویسنده تو به تصویر کشیدن گیشای ژاپنی همون تصور قالبی و تا حدی فتیشوار مرد سفیدپوست غربی نسبت به زن آسیای شرقی رو داره و مظهر تمام و کمال کلیشه Lotus Blossomه که توی فیلمهای کلاسیک هالیوودی به وفور میتونیم پیدا کنیم.
پایان بندی کتاب هم زیاد مورد علاقه من نبود. هم خیلی شبیه داستانهای پریانه و هم از نظر اخلاقی باهاش مشکل داشتم. در کل کتاب خوبی بود و از خوندنش به هیچ وجه پشیمون نیستم ولی اگه دنبال کتابی میگردید که یه اطلاعاتی درباره بخشی از فرهنگ ژاپن و گیشاها بهتون بده پیشنهاد نمیکنم سراغ این کتاب برید چون نه عمیق وارد موضوعات فرهنگی میشه نه خیلی برای دونستن نکات فرهنگی ژاپن و گیشاها معتبره صرفاً برای سرگرمی خوبه.
کامنت فارسی از زهرا
بهترین ترجمه خاطرات یک گیشا
برخلاف بیشتر کتابهایی که بررسی میکنیم، این کتاب تنها یک ترجمه در بازار ایران دارد:
- خاطرات یک گیشا | انتشارات سخن | مریم بیات
آنطور که بررسیها نشان میدهد، ترجمهی مریم بیات ترجمهی خوبی است. بیات متولد 1322 است. او کتابهای متعددی تاکنون ترجمه کرده که در وبسایت رسمی او، قابل مشاهده است.
نظرات کاربران