در انتظار گودو نمایشنامهای بود که ساموئل بکت نویسندهی ایرلندی آن را سال 1952 نوشت. کتابی که یکی از دلایلی شد که بکت به نوبل ادبیات سال 1969 برسد. در انتظار گودو به عنوان یکی از بهترین نمایشنامههای تاریخ در جهان طرفداران بسیاری دارد که ایران نیز از این قائده مستثنی نیست. در ادامه شما را با نویسنده، کتاب، واکنشها به کتاب و ترجمههای آن آشنا خواهیم کرد. با خوبو همراه باشید
نام کتاب | در انتظار گودو | Waiting for Godot | En attendant Godot |
نویسنده | ساموئل بکت | Samuel Beckett |
گونه ادبی | داستان، نمایشنامه، تراژدی |
انتشارات در ایران | کارنامه و نشرهای دیگر |
مترجم | نجف دریابندری و مترجمان دیگر |
تعداد صفحه | 128 |
سال انتشار | 1952 |
خرید آنلاین | |
دانلود نسخه آنلاین |
بیوگرافی ساموئل بکت
کودکی تا پایان دوره دانشگاهی
ساموئل برکلی بکت در آوریل 1906 در حومهی دوبلین ایرلند متولد شد. پدر او یک نقشهبردار از اقلیت اوگنو بود؛ این قوم افرادی بودند که به دلیل آزار پروتستانها در فرانسه، به برتانیا و حوالی آن مهاجرت کردند. ماریا، مادر او هم پرستار بود. وقتی بکت متولد شد، والدینش 35 ساله بودند. او پنج سال داشت که به یک مدرسه موسیقی در دوبلین فرستاده شد و موسیقی را یاد گرفت. اگرچه بکت با تربیت دینی بزرگ شد، بعدها خود را ندانمگرا معرفی میکرد.
پس از مدتی تحصیل در یک مدرسهی خانگی، او به مدرسه سلطنتی انیسکیلن در ایرلند شمالی رفت و با اسکار وایلد همکلاس شد. بکت در 17 سالگی وارد دانشگاه تثلیث دوبلین شد. ادبیات مدرن و زبان رومی مطالعات او در این دوره بودند. سال 1929 فارغ التحصیل شد، در حالی که یک کریکتباز قهار هم بود. او حتی همین دوره، مدتی کوتاه در سطح اول ایرلند کریکت بازی کرد. به همین دلیل او تنها کریکتباز تاریخ است که نوبل ادبیات دارد.
تا بیست و یک سالگی، بکت دانشگاه در رشتههای فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی تحصیل کرده بود. او با بورسیه به دانشگاه کمپل در بلفاست منتقل شد و زبانهای مدرن خواند. او همینطور دو سال در پاریس تحصیل کرد. همینجا او با جیمز جویز نویسندهی شهیر ایرلندی که در پاریس زندگی میکرد آشنا شد. این دیدار، تاثیر بزرگی روی بکت داشت. بکت به عنوان محققی جوان به جویس کمک میکرد. اولین کتاب بکت سال 1929 به صورت مقالهای در دفاع از آثار و شیوههای جویس، همین دوره منتشر شد. همینطور او این دوره پیشنهاد دوستی لوسیا جویس، دختر جیمز جویس را رد کرد.
سال 1930 بکت به دانشگاه تثلیث به عنوان استاد برگشت. با این حال دورهی استادی او یک سال به درازا انجامید. او از دانشگاه استعفا داد و هرگز به آن بازنگشت.
جوانی و جنگ جهانی دوم
در دهه سی، بکت بیشتر اروپا را سفر کرد. او این دوره نوشتههایی در خصوص رنه دکارت، وولگانگ گوته و مارسل پروست منتشر کرد. کمی پس از مرگ پدر که در اواخر عمر تحتنظر روانپزشک قرار داشت، بکت اولین رمان خود را نوشت. با این حال نشرها کتاب را رد کردند و او از خیال انتشار آن گذشت (سال 1992 منتشر شد). او همین دوره یک کتاب داستان کوتاه منتشر کرد. او همینطور اشعار زیادی مینوشت و گاه منتشر میکرد. به طوری که سال 1935 اولین کتاب شعر خود را منتشر کرد. همینطور او این دوره به آلبرت انیشتین نامه نوشت تا کارآموز او باشد اما به دلیل همهگیری آبله، نامه گم شد و هرگز به دانشمند بزرگ ابتدای قرن بیستم نرسید.
او بالاخره اولین رمان خود را سال 1938 منتشر کرد، مرفی نام این رمان بود. در این کتاب که طی سفر به آلمان بخشهایی از آن نوشته شده بود، او اشارههای به جنایات نازیهای آلمانی داشت. بکت به زندگی در پاریس ادامه داد حتی زمانی که فرانسه به اشغال آلمان درآمد؛ به گواهِ بکت، فرانسهی جنگزده شبیه به ایرلند در شرایط صلح بود. او این دوره با جویس در کافههای پاریس شطرنج بازی میکرد. سال 38، چیزی نمانده بود که بکت بمیرد. او توسط یک دلال محبت، چاقو زده شد. جویس، به داد او رسید. مهاجمِ او که مردی به اسم پرودنت بود، بعدها اظهار پشیمانی کرد و بکت او را بخشید.
طی دورهای که گروه مقاومت فرانسه علیه آلمان اشغالگر تشکیل شد، بکت به این گروه پیوست. او به عنوان پیک کار میکرد. چندین بار طی دورهی اشغال فرانسه او تا یک قدمی دستگیری توسط گشتاپو پیش رفت. پس از جنگ، او به خاطر تلاشهایش در این دوره نشان افتخار از فرانسویها گرفت. بکت سال 45 به دوبلین برگشت اما سال 46 دوباره عظم پاریس کرد و آنجا به عنوان مدیر یک مغازه کار میکرد.
میانسالی تا مرگ
وقتی سال 45 جویس به دوبلین برگشت، چیزی به او الهام شد؛ آنهم وقتی در اتاق مادرش بود. بکت احساس کرد که اگر تغییری به وجود نیاورد، تا همیشه زیرسایهی جویس باقی خواهد ماند. او تصمیم گرفت شیوه کاری خود را تغییر دهد. اقرار او به حماقتی که در دنبالهروی از جویس داشت، یکی از درونمایههای اصلی کارهای مهم او بود. او به خوبی میتوانست شکست، فقر، تبعید و فقدان را به تصویر بکشد.
او همین دوره در مجلهای متعلق به جان پل سارتر داستان منتشر میکرد. پس نوشتن چند داستان منتشر شده و چند داستان و رمان منتشر نشده، در اوایل دههی پنجاه نوبت به مهمترین اثر ساموئل بکت رسید. با انتشار و نمایش در انتظار گودو، او به شهرت رسید. او که نمایشنامه را به فرانسوی نوشته بود، خود آن را به انگلیسی ترجمه کرد.
همینطور موفقیت در انتظار گودو باعث شد که در حوزه تئاتر هم درهای موفقیت به روی او باز شود. او نوشتن نمایشنامه را ادامه داد و عناوین بسیاری را منتشر کرد. او از سال 1953 در کلبهای که خود در نزدیکی پاریس ساخته بود زندگی میکرد. دهه شصت اوج کاری بکت بود. او همینطور این دوره نوشتن به انگلیسی را از سر گرفت. سال 1969 او در تعطیلات با همسرش سوزان بود که متوجه شد برندهی جایزه نوبل شده است.
سوزان که از پارکینسون رنج میبرد اواسط سال 1989 درگذشت. در اواخر همان سال، بکت هم درگذشت. از دنبالهروهای او میتوان به واتسلاف هاول اشاره کرد. او یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم بود و حالا یک پل مهم در دوبلین به نام اوست.
بررسی آثار
بیش از بیست نمایشنامه، چندین کتاب شعر، پنج رمان، چند ترجمه (از آثار جیمز جویس، اکتاویو پاز و ودیگران)، چهار ناداستان و چندین برنامه تلویزیونی، رادیویی و یک فیلم براساس نوشتههای بکت وجود دارد. مهمترین آثار او به این شرح است:
- آزادی (1947): عنوان این نمایشنامه واژهی یونانی Eleutheria است. دستان جوانی بروژوا به اسم وییکتور است که سعی دارد از خانواده و جامعه جدا شود. نمایش در پاریس جنگزده، در چند شب زمستانی اجرا شد.
- سهگانهی ملوی (1951-53): رمانی با نثر شاعرانه بود که به صورت مونولوگ، میان یک فرد و شخصیتهای دیگر است. قهرمان داستان، بیخانمان و زمینگیر است. با این حال، علمدوست هم هست و بسیار به جغرافی علاقهمند است. سخت به مادرش وابسته است و عاداتی عجیب دارد.
- در انتظار گودو (1952)
- وات (1953): رمان، در مورد جوانی لاابالی است که به صورت پیشخدمت وارد خانهای شده تا برای صاحب آن کار کند. با این تفاوت که صاحب خانه تنها در ذهنِ جوان واقعی است.
- آخرِ بازی (1957): تکپرده و چهارشخصیته است.
- همهی افتادگان (1957): نمایشنامهای رادیویی بود. داستان آن بسیار شخصی بود و باعث شد بکت در دورهای از افسردگی فرو برود. به درخواست BBC نوشته شد.
- آخرین نوارِ کراپ (1958): اجرایی با یک شخصیت بود و به صورت تکگویی است. کراپ، روی نوار، به صداهایی که قبلا ضبط کرده گوش میدهد.
- روزهای خوشی (1961): داستان دو شخصیت دارد؛ وینی زن پنجاه ساله و ویلی مرد شصت ساله.
- بیا و برو (1966): سه زن که از دوران مدرسه با هم دوست بودند، با نامها فلو، وی و رو حالا در نیمکتی در تاریکی نشستهاند. صحبتها با اشاره به مکبث شروع میشود.
نقد و بررسی کتاب در انتظار گودو
در انتظار گودو نمایشنامهای بود که سال 1952، ساموئل بکت ایرلندی برای اولین بار منتشر کرد. داستان به فرانسوی منتشر شد که اولین داستان بلند بکت به این زبان بود؛ او پیشتر چند داستان کوتاه به فرانسوی منتشر کرده بود. بکت احساس میکرد که زبان فرانسوی برای نوشتههای او مناسبتر هستند. شریک زندگی او سوزان، در مسیر شهرت داستان نقشی مهم داشت. او در نقش مدیربرنامهی بکت عمل کرد و انقد با افراد مختلف ارتباط گرفت تا بالاخره توانست کارگردانی مناسب برای اجرای نمایشنامه پیدا کند.
با این حال مشکلی وجود داشت؛ در این تئاتر هیچ اتفاقی رخ نمیداد و این، علاقهمند کردن مخاطبان را دشوار میکرد. دو پرده از نمایش وجود دارد که هر دو در یک پسزمینه اجرا میشود. دو مرد که در یک جادهی دورافتاده، زیر یک درخت به انتشار نشستهاند. عقبهی مردان مشخص نیست، البته انگلیسی نیستند چون جایی به واحد ارزی فرانک اشاره میکنند و انگلیسیها را مسخره میکنند. همینطور اشارههایی به جنگ سرد، مقاومت فرانسه در برابر آلمانیها و لحنی شبیه به نگاه تیرهی ایرلندیها به انگلیسیها وجود دارد. از دیگر درونمایههای کار میتوان به فلسفهی اگزیستانسیال، نگاهِ فروید و یونگ به مسئلهی ایگو و پرسونا اشاره کرد.
نمایشنامه سال 52 منتشر شد و سال 53 در پاریس اجرا شد. دو سال بعد نسخه انگلیسی آن هم اجرا شد. نسخه انگلیسی را، بکت شخصاً ترجمه کرده بود. اولین باری که اجرا در انگلستان انجام شد، آن را دوست نداشتند و انتقادات زیادی از نوشتهی بکت مطرح شد.
داستان کتاب
نمای نخست که به نوعی تا انتها تقریبا دستنخورده میماند؛ یک غروب در جادهای بیرون از شهر است. درختی در کادر دیده میشود و دو انسان که ظاهرا ولگرد میآیند. استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دیدی) این دو نفر هستند. آنها اینجا به انتظار گودو نشستهاند، با او قرار ملاقات دارند و منتظر او هستند. استراگورن، شب گذشته از افرادی ناشناس کتک خورده است. آنها افسوس گذشته را میخورند که چرا وقتی جوان و زیبا بودند، خود را نکشتند. گوگو درد پا دارد، دیدی هم به جز خارش سر، مشکل مثانه دارد و دائما باید برای ادرار از صحنه خارج شود. آنها نمیتواند این محل را ترک کنند چون منتظر گودو هستند. هر بار که به نظرشان باید بلند شوند و بروند، به انتظار ادامه میدهند.
گودو تعهدی به آنها نداده است، با این حال گوگو و دیدی امیدوارند او بیاید و حداقل امشب را با کمک او در رختخواب گرم و با شکم سیر بخوابند. هرچه بیشتر میگذرد، از صحبتهای گوگو و دیدی، بیشتر به شخصیت مرموز گودو که نه جنسیت آن معلوم است، نه هویت آن، بیشتر برایمان تبدیل به علامت سوال میشود. تاویلهای متفاوتی از گودو شمردهاند. خدا؟ مرگ؟ راه نجات؟ دلیلی برای ادامهی حیات؟ حتی بکت جایی گفته است که اگر میدانست گودو چیست یا کیست، آن را در نمایشنامه میگفت. دو شخصیت اصلی هرچه میگذرد، بیشتر نشان میدهند که خود را گم کردهاند. آنها جز انتظار برای منجی، هیچ ندارند.
نمایشنامه سه شخصیت دیگر هم دارد. پوتزو، لاکی و پسربچه پیغامرسان. پوزو ارباب و لاکی بردهی اوست. پوتزو را ابتدا به جای گودو میگیرند اما بعد مشخص میشوند که اشتباه کردهاند. بردهدار هم از اینکه او را اشتباهی جای کسی دیگر گرفتهاند که منتظر او هستند، متعجب میشود. پسربچه هم از راه میرسد میگوید آقای گودو امشب نمیآید اما فردا حتما میآید. گوگو و دیدی به این فکر میکنند که خود را به دار بیاویزند اما پشیمان میشوند.
بخشی از متن کتاب
آنها آنجا هستند و مهمتر این که منتظر کسی به نام «گودو» اند که بیاید و آنها را نجات دهد. اما نجات از چه چیزی؟ مرگ یا زندگی؟ این مهم نیست. مهم این است که گودو بیاید. ظاهر قضیه این است که با فرض آمدن گودو همه چیز دست کم برای آن دو بیخانمان حل میشود. اما اگر هم گودو نیاید آنها به این شکل از زندگی عادت کردهاند و «عادت البته بیحس کنندهی بزرگی است.»
این فریادهای کمک خواهی که در گوشمان زنگ میزند خطاب به همهی انسانها است. اما این جا، در این لحظه از زمان، چه بخوایم و چه نخوایم، تمام بشریت ما هستیم. پس بیاید قبل از اینکه دیر بشه حداکثر استفاده را ببریم. بیاید به شکلی شایسته نمایندهی نسل ناپاکی باشیم که سرنوشتی بیرحمانه، ما را به اون تسلیم کرده!
ما منتظریم. کلافهایم. نه اعتراض نکن، ما تا سر حد مرگ کلافهایم. نمیشه اینو انکارکرد. خُب یه تنوعی هم که پیدا میشه ما چکار میکنیم؟ میذاریم از دست بره. بیا، بیا مشغول شیم! (با گامهای بلند به سمت تپهی کوچک پیش میرود، میایستد.) تو یه لحظه همه چیز ناپدید میشه و ما یه بار دیگه تنها میشیم، میان هیچ و پوچ!
بشر به رغم پیشرفتهایی که در علم و بهداشت و ورزش و … داشته همچنان محکوم به تنهایی و بیهودگی است و در نهایت فرجامی جز مرگ و گورستان و پوسیده شدن ندارد، اما و مهمتر این که زبان و کلمات قادر به گشودن رازهای جهان نیستند و حتی در برقراری ارتباطات ساده هم میلنگند.
مترجم: مرادحسین عباسپور
ولادیمیر: پوتینهات. با پوتینهات چهکار کردی؟ استراگون: (برمیگردد و به پوتینهایش نگاه میکند.) میذارمشون همینجا. (مکث) یکی دیگه میآد… دقیقا مثل… مثلِ… مثلِ من، اما با پاهای کوچکتر، و این پوتینها خوشحالش میکنه. ولادیمیر: ولی پابرهنه که نمیتونی بری! استراگون: مسیح رفت. ولادیمیر: مسیح! این چه ربطی به مسیح داره؟ تو نباید خودت رو با مسیح مقایسه کنی! استراگون: همه زندگیم خودم رو با اون مقایسه کردم. ولادیمیر: ولی اونجایی که اون زندگی میکرد گرم بود، خشک بود. استراگون: آره. و اونها هم زود مصلوبش کردند. (سکوت)
ما به اندازه کافی وقت داریم که پیر بشیم. هوا پر از نالههای ماست. (گوش میکند.) ولی عادت بیحسکننده بزرگه. شاید هم یه نفر به من نگاه میکنه، یه نفر هم در مورد من حرف میزنه، اون خوابه، اون هیچی نمیدونه، بذار بخوابه.
مترجم: علیاکبر علیزاد
اقتباس
همانطور که مشخص است، داستان به صورت نمایشنامه برای اجرای تئاتر نوشته شد. پس از اجرا در فرانسه و انگلیس، در انتظار گودو در آمریکا، آلمان و ژاپن هم طی چند سال پس از انتشار روی پرده رفت و عموماً نظراتی مثبت در خصوص آن داده شد. بکت قویاً مخالف ساخته شدن فیلم یا سریال از روی داستان بود. او پیشنهادات متعددی را رد کرد. با ین حال اجازه داد که سال 1961 یک شبکه آمریکایی نسخهی ضبطشدهای از تئاتر را به صورت تلویزیونی نشان دهد.
در حال انتظار برای گودو یک سریال اینترنتی بود که سال 2013 در دانشگاه نیویورک سیتی ساخته شد و داستانی مدرن را بر اساس ماجرای نوشتهشده توسط ساموئل بکت روایت میکرد.
از نکاتی که همیشه برای بکت مهم بود، این بود که شخصیتهای داستان همگی مرد باشند. او در نقدی در این خصوص نوشت که زنان پروستات ندارند، در اشاره به اینکه ولادیمیر دائما صحنه را ترک میکند تا ادرار کند.
جایگاه کتاب
برای بررسی جایگاه کتاب در نزد مخاطبان به سراغ گوگل ترندز رفتیم. این ابزاری از گوگل است که به ما در مقایسه کلیدواژه (اینجا یک سری کتاب) با شرایط قابل تعیین، کمک میکند. دیتای مربوط به این ابزار، از نتایج جستجوی کاربران تعیین شده است. از همین ابزار برای بررسی وضعیت کتاب حاضر استفاده کردیم. به این ترتیب، کتاب را با یک سری کتاب در فضای مشترک مقایسه کردیم. در انتظار گودو با نمایشهای دیگری مثل اهمیت ارنست بودن از اسکار وایلد، مرگ فروشنده از آرتور میلر، مویزی در آفتاب از لورن هنزبری و پیگمالیون از جورج برنارد شاو مقایسه کردیم. همانطور که میبینید، پس از آثارِ اسکار وایلد و آرتور میلر، توجه بیشتری به در انتظار گودو شده است.
همینطور سراغ گودریدز رفتیم. گودریدز سایتی شبیه به شبکه اجتماعی برای عاشقان کتاب است. به صفحهی بکت در گودریدز رفتیم. بین کتابهای او طبق انتظار، در انتظار گودو بیشترین امتیاز را دریافت کرده است. به این معنی که افراد بیشتری این کتاب را خوانده و به آن امتیاز دادهاند. 183 هزار نفر به کتاب امتیاز دادهاند. میانگین این امتیازات 3.8 از 5 است. نظرهای مثبت و منفی زیادی نیز در خصوص آن وجود دارد. در ادامه یک نظر مثبت و یک نظر منفی را خواهیم آورد.
نظر مثبت
5 از 5 به کتاب نمره داده است:
تئاتز ابزورد تصویری آرایشنشده از هستی آدمی در عصری را به تصویر میکشد که با فروپاشی ارزشهای انسانی و سلب امکان تعامل و مراوده میان آدمیان، پوچ و عاری از هر معنایی شده است. در این نوع نمایش، استدلال درباره علت معناباختگی کنار گذشته میشود و فقط نمایی از زندگی انسان در دنیایی خالی از معنا به صورتی تهدیدکننده، ویرانگر و هراسانگیز به تصویر کشیده میشود. مشکلی که در این نمایشنامه مطرح میشود یقینا ماهیتی مابعدالطبیعی دارد. چاره این موجودات حزنزده نه پیشرفت اقتصادی، سازگاری روانی و داروهایی که پزشکان تجویز میکنند، بلکه تعریفی جدید از انسان و رابطهای جدید با عالم هستی است. انسانی که تا این حد محتاج معنویت است یا تعریفهای کهنهشده از انسان و خدا را تجدیدنظر خواهد کرد و یا اینکه به دنبال تعریفهای جدید خواهد بود.
شروع نمایشنامه در هر دو پرده با این عبارت است: کاری نمی شود کرد. این جمله به صورتهای مختلف و در موقعیتهای گوناگون در نمایش تکرار میشود و فضای کلی نمایش را مشخص میکند. قرار نیست در این نمایش کاری انجام شود و اتفاقی رخ دهد. ولادیمیر و استراگون هیچکاری نمی کنند.در واقع آنان بیعملی را کم خطرترین عمل ممکن یافتهاند. مضمون دو دزد بر روی صلیب مضمون عدم قطعیت در امید به رستگاری و بخشوده شدن است، چیزی که بر تمام نمایش سایه افکنده است. هنگامی که از بکت در ارتباط با مضمون در انتظار گودو سوال شد وی چنین پاسخ داد: در نوشته های آگوستین قدیس جمله شگفتانگیزی هست: ناامید نباشید، یکی از دو دزد رستگار شد. مطمئن نباشید، یکی از دو دزد به لعنت ابدی گرفتار شد. کاربرد نماد های مسیحی در نمایشنامه واضح است.
بر خلاف کتاب مقدس در پایان این نمایش، تاریخ در همان شنبهی سکون میماند و هیچ یکشنبه رستگاری و قیامی در کار نیست. ولادیمیر و استراگون در حین مرور خاطرات، به افتادن در رودخانه و غرق شدن استراگون اشاره میکنند. این را نیز میتوان اشارهای به تعمید آب و تولد تازه در نظر گرفت. از میان تکنیکهای خاصی که بکت در این نمایشنامه به کار گرفته است میتوان به آشفتهاندیشی زمان و مکان و مبتذل نشان دادن احساسات آدمی اشاره کرد (ولادیمیر و استراگون یکدگیر را در آغوش میگیرند، اما فورا به خاطر بوی سیر از یکدیگر فاصله میگیرند).
در انتظار گودو مانند دیگر آثار ابزورد، ساختاری دورانی دارد. یکی بودن زمان و مکان در هر دو پرده، تکرار ریتمیک وقایع و تکرار شعر در ابتدای پرده دوم نشان از تسلسل باطل وقایع دارد. از شروع و پایان نمایشنامه مشخص است که تمام این وقایع با تفاوت اندکی در جزئیات، بارها و بارها تکرار شده و تکرار خواهند شد. بکت در این اثر یگانه نقطه قوت انسان نوین را به تصویر کشیده است: انتظار…
کامنت فارسی از کامران
نظر منفی
سه ستاره از 5 ستاره:
با ریویوی یکی از دوستان علاقمند شدم که نمایشنامه رو بخونم و اگر چه جزو آثاری بود که تاویل بردار و نمادینه و برای ذهن چالشی، ولی چون به نظرم پوچی مطلق رو به تصویر کشیده بود، نهایتا خیلی خوشم نیومد. گویا بکت خودش هم بدش نمیومده که مخاطبینش رو گیج کنه و هیچ وقت توضیحی درباره نمادهای داستانش نداده.
برداشت من این بود که گوگو و دیدی نمادی از جنبه های مختلف انسانيت بودند شاید مثل فكر و بدن که هیچ گاه از هم جدا نمیشدند و زمان هم در اونها خیلی اثرگذار نبود و البته این انسانیت چه فکرش و چه بدن و عملش بوی گند میداد. پوتزو و لاکی هم نمادی از مصادیق انسانی بودند که در طول زمان فرسوده و ناتوان شده بودند. انسانهایی که یا ظلم میکنند و یا ظلم پذیرند و احتمالا نقشیست که بر عهده گرفتند و خیلی امکان تغییر وجود نداره حتی اگه تلاش بیهودهای کنی، مثل نطقی که لاکی کرد و بعد از اون سعی کرد سرپیچی کنه، ولی نهایتا تسلیم شد. پسرک بزچرون هم نمادی از امیدی واهی بود و البته گودو نه خدا، که معنای زندگی بود که قراره خودشو نشون بده و انسانیت رو نجات بده ولی این اتفاق هرگز نخواهد افتاد.
انسان تا وقتی که سرگرمه که البته موقتیست، یادی از معنا نمیکنه، ولی بالاخره بازیش تمام میشه و دوباره روز از نو و روزی از نو و در جستجوی معنا. بکت در این نمایشنامه مسیح و خدا همه رو میاره وسط، ولی نهایتا گودو نمیاد
کامنت فارسی از مجتبی
بهترین ترجمه در انتظار گودو
اولین مرتبه، داوود سال 1347 با نام چشم به راه گودو، داستان را به مردم ایران شناساند. البته او کتاب را ترجمه نکرد و تئاتر را روی پرده برد. طی پنج دهه اخیر بارها کتاب ترجمه شده است که مهمترین مورد آن، مربوط به ترجمهی نجف دریابندری است. انتشارات کارنامه همینک کتاب را با همین ترجمه منتشر میکند.
از دیگر ترجمههای قابل اشاره میتوان به ترجمهی علی اکبر علینژاد، مرادحسین عباسپور و اصغر رستگار اشاره کرد.
نظرات کاربران