0

معرفی کتاب صد سال تنهایی + دانلود و خرید

صد سال تنهایی-ترجمه فارسی

صد سال تنهایی کتابی معروف و مهم در حوزه‌ی داستان است که توسط نویسنده‌ی اهل کلمبیا، گابریل گارسیا مارکز در دهه شصت میلادی نوشته شد. این کتاب، به عنوان یکی از بهترین مثال‌های رئالیسم جادویی شناخته می‌شود و طرفداران بسیاری در جهان و ایران دارد. در ادامه شما را با نویسنده، کتاب، واکنش‌ها به کتاب و ترجمه‌های آن آشنا خواهیم کرد. با خوبو همراه باشید

نام کتابصد سال تنهایی | 100 years of solitude | Cien años de soledad
نویسندهگابریل گارسیا مارکز | Gabriel García Márquez
گونه ادبیداستان، رمان، رئالیسم جادویی
انتشارات در ایرانکتابسرای نیک، امیرکبیر و نشرهای دیگر
مترجمفرزانه، میرعباسی و مترجمان دیگر
تعداد صفحه417 
سال انتشار1967
خرید آنلاین
دانلود نسخه آنلاین

بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز

گابریل خوزه ده لا کونکوردیا گارسیا مارکز نویسنده‌ی کلمبیایی، به عنوان یکی از مهمترین چهره‌های آمریکای جنوبی شناخته می‌شود. او توانست کاری را با نوشته‌هایش در آشنا کردن مردم جهان با فرهنگ کشورهای منطقه‌ی خود انجام دهد که هیچکسی چنین موافق به آن نشده بود. او طی دوره‌ی فعال زندگی خود دست به کارهای متفاوتی زد. چندین رمان، دستان کوتاه، فیلم‌نامه و همینطور کار به عنوان خبرنگار در کارنامه‌ی او وجود دارد. گابو یا گابیتو لقب او بود و توانست جایزه نوبل ادبیات سال 1982 را به دست بیاورد.

او مانند بسیاری از چهره‌های مهم قرن بیستم در آمریکای جنوبی، متعقد به اندیشه سوسیالیستی بود و دوستی نزدیکی با فیدل کاسترو داشت. با این حال، شیوه‌ی حکمرانی او پس از به دست آوردن قدرت را نمی‌پسندید. او همینطور کارگردان یک فیلم و نویسنده‌ی فیلمنامه‌ی دهه‌ها فیلم سینمایی بود. او را بیشتر از همه، به خاطر رمان صد سال تنهایی می‌شناسیم.

کودکی

گابریل گارسیا مارکز در سال 1927 در شهر کوچک آراکاتاکا در شمال کلمبیا به دنیا آمد. کمی بعد از تولد او، پدر خانواده متخصص داروسازی شد و با همسرش به شهری دیگر منتقل شد. گارسیا با مادربزرگ و پدر بزرگ خود «کلنل» بزرگ شد. پیش از ده سالگی، پدرِ گابریل برگشت و او را به شهری دیگر برد و آنجا داروخانه‌ی خود را دایر کرد.

پدر و مادر گابریل رابطه‌ی عاشقانه‌ای سوزناک داشتند و با توجه به مخالفت‌های کلنل به سختی توانسته بودند اجازه ازدواج پیدا کنند. بااین‌همه، کلنل به مراتب‌ بیشتر از پدر و مادر گابریل در پرورش شخصیت او کودکی نقش داشت. کلنل یکی از قهرمان‌های جنگ هزار روزه بود که منجر به پیروزی محافظه‌کاران شده بود. او قبول نمی‌کرد در مورد کشتار مربوط به کمپانی یونایتد فروت سکوت اختیار کند و با مهارتی که در داستان‌گویی داشت، نقش مهمی در انتقال تاریخ کلمبیا به نوه‌‌اش داشت. از جمله‌هایی که مارکز از پیرمر هرگز فراموش نکرد، این بود: «نمی‌دانی یک آدم مرده تا چه اندازه سنگین است». همینطور مادربزرگ او، پر از قصه‌های عامیانه، صحبت از چیزهای فراطبیعه و خرافه بود.

وقتی به شهر جدید «سوکره» منتقل شدند، تصمیم بر این شد که گابریل به مدرسه برود. دوره‌ای به صورت کارآموزی برای او انتخاب شد که آنجا خیلی زود به پسر خجالتی‌ای که شعر می‌سُراید و کمیک‌استریپ می‌کِشَد معروف شد. به او لقب El Viejo به معنی پیرمرد دادند. او اولین شعرهایش را در مجله‌ی مدرسه‌ی خود در سال 1940 منتشر کرد. با بورسیه‌ای دولتی به بوگوتا منتقل شد و آنجا دوره‌ی تحصیل راهنمایی را به پایان برد. آنجا او به کاپیتان تیم چند تیم ورزشی مدرسه از جمله فوتبال و بیسبال تبدیل شد. گابریل گارسیا مارکز سال 1947 وارد دانشگاه یونیورسیداد ناسیونال دی کلمبیا شد تا حقوق بخواند.

گابریل گارسیا مارکز در کودکی-کلنل نیکولاس مارگز ایگواران
گابریل گارسیا مارکز در کودکی-کلنل نیکولاس مارگز ایگواران

جوانی

برای رضایت پدر حقوق می‌خواند اما بیشتر زمان خود را به خواندن رمان گذراند. علاقه‌ی زیادی به نوشته‌های فرانتس کافکا و خورخه لوئیس بورخس داشت نشان داد. او نوشتن را دوست داشت اما نوشتنی شبیه به داستان‌هایی که مادربزرگش برایش تعریف می‌کرد و پر از جنبه‌های ماوراطبیعه بود. او سال 1947 اولین داستان خود را به نام «سومین استعفا» در مجله‌ای کلمبیایی منتشر کرد. آشوبی سال 1948 در بوگوتا اتفاق افتاد که به موجب آن دانشگاه و خوابگاه دانشجویی آتش زده شد. مارکز به دانشگاهی در کارتاخنا در شمال کلمبیا منتقل شد.

او همینطور از سال 1950 خبرنگاری را برای روزنامه‌ی تازه‌تاسیس ال یونیورسال آغاز کرد. مارکز خواندن حقوق را رها کرد تا بیشتر به عنوان خبرنگار پیشرفت کند. مدتی بعد در شهری دیگر، در روزنامه‌ی ال هرالدو به عنوان گزاشگر و ستون‌نویس استخدام شد. مارکز هرگز مدرک دانشگاهی دریافت نکرد اما بعدها چند دانشگاه از جمله نیویورک، به او مدرک افتخاری دادند.

او به یاد می‌آورد که «بابت هر مطلبی که برای ال هرالدو می‌نوشتم، آنها سه پزو به من می‌دادند». مارکز همینطور این دوره وارد یک گروه از نویسندگان به اسم گروه بارانکیلا شد و از سوی دیگر به کارهای ویرجینیا وولف و ویلیام فالکنر علاقه نشان داد. در اواسط دهه پنجاه، او به بوگوتا برگشت و در روزنامه ال اسپکتادور مشغول نوشتن شد. او منتقد فیلم شده بود. در ادامه، مارکز پیشنهاد کاری از کاراکاس، پایتخت ونزوئلا دریافت کرد و در آخرین روزهای سال 1957 وارد این شهر شد. او شاهد کودتای سال 1958 ونزوئلا بود. در سفری به کلمبیا، مارکز با مرسدس بارچا ازدواج کرد؛ این دو از کودکی همدیگر را می‌شناختند اما مرسدس به اروپا رفته بود تا درس بخواند. او همین سال به عنوان سردبیر روزنامه‌ای دیگر در ونزوئلا معرفی شد.

گابریل گارسیا مارکز-مرسدس بارچا
گابریل گارسیا مارکز-مرسدس بارچا

میانسالی تا زمان مرگ

خانواده‌ی مارکز که سال 1959 صاحب اولین فرزند خود (رودریگو؛ کارگردان است و و مثلا اپیزودهایی را در سریال‌های سوپرانوز و شش فوت زیر زمین کارگردانی کرده است) شدند و در سال 1961 با اتوبوس راهی مکزیک شدند و در مکزیکوسیتی سکونت گزیدند. علاقه‌ی مارکز به نوشته‌های فالکنر در خصوص مناطق جنوبی آمریکا، از دلایل این نقل‌مکان بود. او که نوشتن یک سری رمان کوتاه را از اواسط دهه پنجاه آغاز کرده بود، اولین رمان بلند خود را سال 1962 در حالی که مدتی به پاریس سفر کرده بود، نوشت و منتشر نمود. در اواخر همین دهه او دومین رمان خود صد سال تنهایی را منتشر کرد و به سرعت شهرتی جهانی پیدا کرد.

در دهه‌های بعدی او چند رمان دیگر نیز منتشر کرد که عموما موردتوجه بسیاری قرار گرفتند و حتی از روی برخی از آنها فیلم یا سریال‌هایی ساخته شد. گابریل گارسیا مارکز سال 1982 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او سخنرانی معروفی در زمان دریافت جایزه انجام داد که در آن از تنهاییِ آمریکای لاتین صحبت کرد.

از اواخر دهه نود وضعیت سلامتی او با مشکل مواجه شد. در ابتدا تشخیصی اشتباه در خصوص بیماری او انجام شد که بعدها مشخص شد در واقع سرطان غده‌ی لنفاوی تشخیص درست است. شیمی‌درمانی در لوس آنجلس انجام شد اما بهبودی حاصل نشد. همین باعث شد که او نوشتن زندگی‌نامه خود را آغاز کند. ارتباط با دوستان ر ابه حداقل رساند، تلفن را قطع و سفرها را لغو کرد. خود را در خانه حبس کرد تا خاطراتش به موقع تمام شود. با این حال او بیشتر از آنچه حدس زده می‌شد عمر کرد و سال 2014 بر اثر مشکل ریوی درگذشت.

مراسم خاکسپاری مارکز
مراسم خاکسپاری مارکز

بررسی آثار

رمان ها

  • ساعت نحس (1962): داستانی به نسبت ساده نسبت به آثار بعدی مارکز دارد. داستانی شهری خیالی روایت می‌شود که کشیش و شهرداد هرکدام سعی می‌کنند مردم را به شیوه‌ی خود رهبری کنند. شهردار حکومت نظامی اعلام می‌کند و حتی هجونامه پخش می‌کند. کلیسا پا پیش می‌گذارد و درگیری بالا می‌گیرد. جنگ داخلی روی می‌دهد و مردم باید سمت یکی از طرفین را بگیرند.
  • صد سال تنهایی (1967)
  • پاییز پدرسالار (1975): داستان روزهای افول قدرت یک دیکتاتور روایت می‌شود. داستان تا حد بسیاری به دوره‌ی دیکتاتوری فرانکو در اسپانیا نزدیک است.
  • عشق سال‌های وبا (1985): یکی از مهمترین رمان‌های مارکز است. داستانی عاشقانه در اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم روایت می‌شود. فرمینا و فلورنتینو عشاقی هستند که دور از چشم دیگران با هم نامه‌نگاری دارند. پدرِ دختر متوجه می‌شود و از او می‌خواهد به این رابطه خاتمه دهد. پدر، برای حفاظت از دختر او را به شهر دیگری می‌فرستد. کمی بعد، وبا از راه می‌رسد.
  • ژنرال در هزارتوی خود (1989): مارکز سراغ یکی از مهمترین شخصیت‌های آمریکای جنوبی یعنی سیمون بولیوار رفت. آخرین روزهای بولیوار، در کتاب محل بحث است. تاریخ، بولیوار را فردی آزادی‌بخش می‌دند اما مارکز دیدگاهی تازه مطرح کرد که با انتقادات بسیاری مواجه شد.
  • از عشق و شیاطین دیگر (1994): داستان براساس افسانه‌ای نوشته شده که مادربزرگِ مارکز در کودکی برایش تعریف کرده بود. سییروا دختر نوجوانِ قهرمان داستان، در کنار بردگان آفریقایی بزگ شده و زبان آنها را یاد گرفته است. روزی، سگی هار دختر را گاز می‌گیرد. پدر خانواده که نجیب‌زاده است سعی در درمان او دارد. اسقف منطقه اعلام می‌کند که شیاطین، روح دختر را تسخیر کرده‌اند. دختر باید به صومعه تحویل داده شود تا جن‌گیری انجام شود.

داستان و رمان کوتاه

  • توفان بزرگ (1955): هفت سال طول کشید تا مارکز نشری را پیدا کند که راضی به چاپ کتاب شود. داستان در ماکوندو، روستایی خیالی رخ می‌دهد که بعدها در صد سال تنهایی هم ظاهر می‌شود.
  • کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد (1961): سرهنگ که قهرمان داستان است، منتظر نامه‌ای از دولت است. او در جنگ داخلی که سال‌ها پیش شرکت داشته و امیدوار به کسب مقرری است. وضعیت مالی او جالب نیست. پسر او به خاطر انتشار اعلامیه‌های ضددولتی کشته شد اما یک خروس جنگی از او باقی مانده است. نامه از راه نمی‌رسد و تنها راه براس سرهنگ، فروش خروس جنگی به نظر می‌رسد. با این حال او در یک دوگانگی قرار گرفته است.
  • وقایع‌نگاری یک مرگ ازپیش‌اعلام‌شده (1981): کتاب به عنوان گزارش یک مرگ در ایران ترجمه شده است. در وستایی کوچک در کلمبیا، فردی ثروتنمد با دختری در روستا ازدواج می‌کند اما در شب مقرر، متوجه می‌شود که دختر باکره نیست. مرد و پدرِ دختر، پسری به اسم سانتیاگو را مقصر موضوع جلوه می‌دهند. سانتیاگو با چاقو کشته می‌شود، در حالی که سایر روستاییان تنها نگاه می‌کنند. بیست و هفت سال بعد، موضوع دوباره زنده می‌شود.
  • زائران غریب (1992): یک مجموعه داستان کوتاه است که 12 داستان در آن جا داده شده است.
  • خاطرات روسپیان غمگین من (2004): روزنامه‌نگاری پیر، در نودمین سال تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت یک روسپی 14 ساله را زایل کند. با این حال حین عمل متوجه می‌شود که دختر به خاطر داروهایی که مصرف کرده، به خواب رفته است.
کتاب های گابریل گارسیا مارکز
کتاب های گابریل گارسیا مارکز-انتشارات پنگوئن

ناداستان

  • سرگذشت یک غریق (1970): نسخه‌ی کوتاه این داستان واقعی با قلم مارکز در سال 1955 در ال اسپکتادور منتشر شد. ماجرا از این قرار بود که هشت عضو یک ناوشکن متعلق به نیروی دریایی کلمبیا در شرایط طوفانی، در دریای کاراییب مفقود شدند. پس از جستجویی ناموفق، مرگ آن هشت نفر اعلام شد. با این حال مدتی بعد، یکی از آن افراد پیدا شد، در حالی که ده روز بدون آب و غذا روی آب شناور بود.
  • مخفیانه در شیلی (1986): پس از ده سال دیکتاتوری، آگوستو پینوشه لیستی از افرادی تبعیدی منتشر کرد که می‌توانند به کشور برگردند. نام میگل لیتین در لیست قرار نداشت با این حال تصمیم گرفت با هویت جعلی به کشور برگردد و این شامل حتی یک همسر دروغین برای جور شدن داستان هم میشد.
  • گزارش یک آدم‌ربایی (1996): مارکز سراغ داستانی مربوط به مافیای موادمخدر رفته است. کارتل مدلین به سرکردگی پابلو اسکوبار، یک سری شخصیت‌های سیاسی کلمبیا را دزدید و مدتی زندانی کرد.

نقد و بررسی کتاب صد سال تنهایی

صد سال تنهایی دومین رمان گابریل گارسیا مارکز بود که در ماه می سال 1967 برای اولین بار در بوینس آیرس آرژانتین به چاپ رسید. کتاب سال 1970 به انگلیسی ترجمه شد و پس از آن، روند ترجمه‌ی آن به زبان‌های دیگر ادامه یافت. همینک صد سال تنهایی به 46 زبان ترجمه شده و میزان فروش آن از مرز 50 میلیون نسخه عبور کرده است. کتاب پیش از انقلاب در ایران ترجمه شد و بخصوص پس از آنکه موجب شد گابریل گارسیا مارکز موفق به کسب جایزه نوبل شود، بیشتر به شهرت رسید. کتاب در ژانر رئالیسم جادویی و جریان سیال ذهن جا می‌گیرد که پیشتر از این سبک نوشتار، با کتاب خانم دلووی ویرجینیا وولف، زمان از دست رفته از پروست، اولیس جیمز جوییز و برخی آثار تولستوی آشنا شده‌ایم.

داستان کتاب گره‌خورده با بومیان سرخپوست آمریکای لاتین است. به واقع مارکز تلاش کرده تا آینه‌ای برابر ملتش و رسومات آنها بگیرد و این چیزی است که به جهان نشان داده است. به همین دلیل صد سال تنهایی منبعی جالب برای شناخت مردم آمریکای جنوبی، باورها و رسومات آنهاست. ما با کولی‌ها آشنا می‌شویم و اینکه اعتقادات باستانی آنها، چطور با خیالپردازی و اغراقِ خرافات‌گونه یکی شده است.

کتاب به صورت سوم شخص نوشته شده است. او همینطور تلاش کرده ماجرا را طوری کش و قوس دهد که با رخدادهای واقعی در کلمبیا طی دهه‌ها و قرن پیش از نوشته‌شده کتاب، همخوانی داشته باشد. به نوعی می‌توان صد سال تنهایی را شرحی از تاریخ آمریکای لاتین طی دوره‌ی استعمار و جنگ‌های داخلی در نظر گرفت.

نسخه‌های مختلف کتاب صد سال تنهایی
نسخه‌های مختلف کتاب صد سال تنهایی

داستان کتاب

کتاب سراغ خانواده‌ی بوئندیا می‌رود. ما قرار است در مقطعی صد ساله، شش نسل از این خاندان را ببینیم و با آنها آشنا شویم. سرهنگ اورلیانو بوئندیا اولین فرزند اورسولا و خوزه آرکادیو بوئندیا است. او فرزند دوم خانواده است و در دهکده‌ای به اسم ماکوندو که خیالی و زاده‌ی تخیلِ مارکز است متولد شده است؛ در واقع این اولین تولدی است که در روستا گزارش می‌شود. تمام داستان در همین روستا اتفاق می‌افتد. سرهنگ اورلیانو فاقد احساساتی شبیه به عشق، ترس، نفرت و امید است و تحت تاثیر برادر بزرگ خود خوزه آرکادیو قرار دارد؛ هرچند این دو به لحاظ دیدگاه سیاسی مقابل هم قرار دارند.

اورلیانو بارها تا یک قدمی مرگ می‌رود اما زنده می‌ماند. به نظر چیزی قادر به کشتن او نیست اما از سوی دیگر، او انگار برای کشیدن عذاب بیشتر زنده مانده است. او پلی بین سنت و مدرنیته در ماکوندو است و این هیچ‌چیز آسانی نیست. طی جنگ داخلی، اورلیانو با زنان زیادی خوابیده و 17 پسر دارد که نام همگی اورلیانو است؛ اما نام خانوادگی همه این بچه‌ها، به نام خانوادگی مادرانشان است. روی پیشانی 17 پسر، کشیش صلیبی با خاکستر کشیده و به همین دلیل همگی کشته می‌شوند. سرهنگ در اوج تنهایی و بی‌نامی می‌میرد.

بخشی از متن کتاب

آن قدر مزاحمش شدند و بهش پیله کردند که خرمن گیسوانش را که تا مچ پاهایش می‌رسید کوتاه کند، و با سنجاق‌های سر به شکل گوجه فرنگی دربیاورد و یا ببافد و با روبان‌های الوان بیاراید که دست آخر سرش را از ته تراشید و با موهایش برای قدیسان کلاه‌گیس درست کرد. جنبه شگفت‌انگیز غریزه‌اش برای ساده کردن امور این بود که هرچه بیشتر از مد دوری می‌جست تا آسوده‌تر باشد و هرچه بیشتر، با تبعیت از امیال خودانگیخته‌اش، عادت‌ها و اصول را نادیده می‌گرفت، زیبایی باورنکردنی‌اش پریشان‌کننده‌تر می‌شد.

دختران دانش‌آموز وقتی خواستند قبل از خواب به دستشویی بروند چنان بی‌نظمی و ازدحامی ایجاد کردند که تا ساعت یک صبح هنوز آخرین نفرها در نوبت ایستاده بودند. فرناندا به ناچار هفتاد و دو تا لگن خرید، اما این اقدام چاره کار نشد و فقط مشکل شبانه را به صبحگاه منتقل کرد، چون دخترها از طلوع آفتاب، لگن به دست، جلوی دستشویی صف می‌کشیدند و منتظر نوبت می‌شدند تا آن را بشورند.

در شب‌هایی که حساب‌های ناجور خواب را از چشمانشان می‌پراند، از خودشان می‌پرسیدند چه بلایی سر دنیا آمده که دیگر احشام با بی‌خیالی قدیم زاد و ولد نمی‌کنند، چرا پول بی‌برکت شده و از بین انگشت‌ها لیز می‌خورد و نمی‌ماند، و چرا مردمی که تا چندی پیش دسته‌های اسکناس را در مجالس عیاشی به آتش می‌کشیدند، حالا به نظرشان می‌آید که مطالبه دوازده ثنتابو برای بلیط قرعه‌کشی شش ماکیان با دزدیِ سرگردنه فرقی ندارد.

آن روحیه ابتکارِ عمل اجتماعی خیلی زود از بین رفت؛ علتش جاذبه پر تب و تاب آهن‌رباها، محاسبه‌های نجومی، رؤیاهای دگردیسی، و اشتیاق و دغدغه شناختن شگفتی‌های عالم بود. خوسه آرکادیو بوئندیای کوشا و پاکیزه تبدیل شد به مردی ظاهراً تنبل و شلخته، بی‌قید در لباس پوشیدن، با ریشی سرکش که اورسولا با زحمت زیاد موفق می‌شد با چاقوی آشپزخانه بفهمی نفهمی پیراسته‌اش کند. کم نبودند کسانی که گمان می‌بردند گرفتار طلسمی غریب شده.

مترجم: کاوه میرعباسی

اقتباس

صد سال تنهایی اثری بزرگ روی ادبیات جهان گذاشت. با این حال هرگز فیلمی براساس کتاب ساخته نشد، دلیل این بود که مارکز هرگز اجازه‌ی فروش حق ساخت فیلم را نداد. با این حال پس از مرگ او، پسرِ مارکز «رودریگو گارسیا بارچا» سال 2019 اعلام کرد که روی بستر نتفلیکس قصد ساخت سریالی براساس کتاب را دارد. پس از سه سال سکوت، اخیراً مراحل ساخت سریال به جریان افتاده است. پسرِ دیگر مارکز یعنی گنزالو گارسیا نیز تهیه‌کننده اجرایی کار خواهد بود.

البته فیلمی به اسم «بدرود کشتی» با کارگردانی شوجی ترایاما در سال 1984 ساخته شد که تاحدی از داستان اقتباس کرده بود. با این حال اقتباس تا اندازه‌ای دور از داستان اصلی بود که حتی نام اقتباس را نمی‌توان بر آن گذاشت. کارگردان ژاپنی، شکلی از روایتِ مارکز را براساس فرهنگ و شرایط کشور خود ساخته بود.

جایگاه کتاب

برای بررسی جایگاه کتاب در نزد مخاطبان به سراغ گوگل ترندز رفتیم. این ابزاری از گوگل است که به ما در مقایسه کلیدواژه (اینجا یک سری کتاب) با شرایط قابل تعیین، کمک می‌کند. دیتای مربوط به این ابزار، از نتایج جستجوی کاربران تعیین شده است. از همین ابزار برای بررسی وضعیت کتاب حاضر استفاده کردیم. به این ترتیب، کتاب را با یک سری کتاب در فضای مشترک مقایسه کردیم. صد سال تنهایی را با بادبادک باز، کشتن مرغ مقلد، کیمیاگر و شیر، جادوگر و کمد مقایسه کردیم. همانطور که می‌بینید، صد سال تنهایی جایگاهی نزدیک به تمام این کتاب‌ها دارد؛ از برخی بالاتر و از برخی کمی پایینتر است.

صد سال تنهایی-ترندها
صد سال تنهایی-ترندها

همینطور سراغ گودریدز رفتیم. گودریدز سایتی شبیه به شبکه اجتماعی برای عاشقان کتاب است. به صفحه‌ی گابریل گارسیا مارکز در گودریدز سری زدیم. صد سل تنهایی مطابق انتظار مهمترین کتاب نویسنده است و بیشترین تعداد امتیاز را دریافت کرده است. 877 هزار نفر به کتاب امتیاز داده‌اند که عدد بسیار بالایی است. میانگین این امتیازات 4.1 از 5 است. بعد از این کتاب، عشق سال‌ها وبا و وقایع‌نگاری یک مرگ ازپیش‌اعلام‌شده دوم و سوم هستند. این دو 467 و 162 هزار امتیار دریافت کرده‌اند. در ادامه یک نظر مثبت و یک نظر منفی را در خصوص کتاب صد سال تنهایی می‌آوریم.

نظر مثبت

5 از 5 به کتاب نمره داده است:

مثل یه قالی بود. پر از نقش و نگار و قصه‌های در هم تنیده؛ پر از جادو. لطیف و حتی هر از گاهی یک طنز ظریف.

آفرین و ممنون آقای مارکز و ممنون مرسدس، همسر آقای مارکز. ویدیوی دیدم از مارکز که داشت از نوشتن صد سال تنهایی و وقف کردن خودش برای نوشتن کتاب می‌گفت، و اینکه زندگی رو طی اون یک سال و نیم سپرده بود به زنش و اجاره‌ی خونه رو بدهکار بودن. و کتاب که تموم شد برای جور کردن هزینه پست کتاب از مکزیک به آرژانتین زنش بخاری، سشوار و همزن برقی رو گرو گذاشت و پول جور کرد. این‌قدر همراه و پشتیبان.

این کتاب در بیست فصل روایتگر سرنوشت نسل به نسل خاندان بوئندیاست. اگر می‌خواید شروعش کنین خوبه که چندتا چیز رو بدونین از قبل.

اول این که سبک کتاب رئالیسم جادوییه و تو یه دنیای عادی و واقعی قراره هرازگاهی اتفاقاتی جادویی بیفته. قراره آدما از مرگ برگردن. قراره مرده‌ها برن و بیان و حرف بزنن با زنده‌ها. قراره قالی‌ها پرواز کنن.

دوم این که اسامی شخصیت‌های کتاب، که تعدادشون خیلی هم زیاده، مشابه هم هست. یک عالمه آرکادیو، یک عالمه آئورلیانو، چندتا رمدیوس و آمارانتا. و قصد نویسنده از این کار قطعا اذیت و آزار خواننده نبوده. به نظر من همون‌جور که خودش هم چندجای کتاب اشاره می‌کنه می‌خواد الگوی تکرار شونده‌ی سرنوشت‌ها رو نشون بده. شاید اگر هر بار برای هر شخصیت بخواید تا ابتدای شجره‌نامه رو مرور کنین سخت باشه اما اگه صرفا با داستان پیش برید و به همین که بدونین تو کدوم نسل و کدوم دوره هستین اکتفا کنین چندان گیج‌کننده نیست.

از حدود یک سوم کتاب به قسمت جنگ‌ها و درگیری‌های کتاب می‌رسیم که تا حدودی خسته کننده می‌شه و اون تنوع و ریتم قبل رو نداره و خیلی محتمله که اینجا ول کنین کتاب رو. اما تحمل کنین و ادامه بدین. درست میشه در ادامه. و در آخر این که من با ترجمه‌ی بهمن فرزانه خوندم و عالی بود؛ خیلی شاعرانه و لطیف. ترجیحا همینو بخونین شما هم. 

کامنت فارسی از رعنا

نظر منفی

سه ستاره از 5 ستاره:

من اصل این کتاب رو نخوندم، ترجمه‌ش به انگلیسی رو خوندم و لذا در مورد نثرش نمی‌تونم نظری داشته باشم. اما صد سال تنهایی که معرف حضور همه هست بنظر من کمی اورریتد میاد، یا دستکم به‌ سیلقه من انقدر اونقدر ستودنی نیست. از همان اولی که شروع کردم این کتابو بخونم بنظرم اومد که شباهتی بین این نویسنده و نویسندهٔ که خیلی دوستش دارم کرت ونه‌گات هست. بنظرم شکل گریزشون از واقعیت بهم شبیهه. بیش از این نمی‌تونم روش انگشت بذارم و دقیق بگم از چی دارم حرف می‌زنم (امیدوارم یک روزی بتونم). اما در جریان خوندن کتاب بنظرم اومد که فرقی هم هست، اینکه کرت ونه‌گات نویسنده‌ایه که وقتی از واقعیت فرار میکنه میخواد حرفی رو یکی از نظرهایی که داره و جوری که فکر می‌کنه رو به آدم بگه و موثر بگه. ولی گابریل گارسیا مارکز این فرارش واسه تفریح و خوشگذرونیه و یکم بی‌نکته‌ست. من اولی رو ترجیح میدم، چون برای من دو تا آدمند که چیزهارو بامزه تعریف می‌کنند ولی یکیشون حرفی که میزنه هم بامزه‌ست.

و بنظرم گابریل گارسیا مارکز توی این داستان صدای خاصی نداره یعنی خط مشخصی از فکرهاش به آدم نمیده و زیاد وارد داستان نمیشه و بنظرم یک راوی خجالتی یا احیانا بی‌اعتماد به نفسه. چیزی که بنظرم در این کتاب موفق در اومده توصیف‌ها و بعضاً تصویرهاییه که می‌سازه.

همه این حرفها بکنار پایان این کتاب خیلی موثر و ترسناکه، با اینکه چیز تازهٔ نیست نمونهٔ موفقی ازون چیزه و من خودم وقتی خوندم وحشت کردم و می‌خواستم زودتر ازش فرار کنم و به زندگی عادیم برگردم.

کامنت فارسی از شیدا حیدری

بهترین ترجمه صد سال تنهایی

طی سال‌های اخیر، این کتاب هم مانند قانون پنج ثانیه، بنویس تا اتفاق بیفتد، هنر جنگ، مرگ ایوان ایلیچ، قوی سیاه، ثروتمندترین مرد بابل، هنر عشق ورزیدن و پاستیل های بنفش درگیر ترجمه‌های متعدد شده است. با این حال دو ترجمه این بین بیش از بقیه شایسته توجه هستند.

  • بهمن فرزانه | انتشارات امیرکبیر
  • کاوه میرعباسی | مارکز انتشارات کتاب سرای نیک

قدیمی‌ترین ترجمه شناخته‌شده و قابل ذکر مربوط به بهمن فرزانه است. ترجمه‌ای است که بخصوص اگر نسخه‌ای قدیمی از آن پیدا کنید، شامل سانسور نمی‌شد. زبانی قدیمی دارد که شاید کار خواندن را کمی دشوار کند اما باتوجه به مولف بودن فرزانه، نثری شاعرانه را می‌توانید انتظار داشته باشید. این بین چندین ترجمه دیگر نیز انجام شد که از آن جمله می‌توان به نسخه‌ها با قلم محمدرضا راهور و کیومرث پارسای اشاره کرد که نسخه‌هایی ضعیف‌تر و حتی شاید کپی از نسخه‌ی فرزانه بشند.

نسخه‌ای جدیدتر از کاوه میرعباسی وجود دارد که نثری امروزیی دارد. با این حال این کتاب برای کسب مجوز چاپ، سانسور زیادی را ترجمه کرده و بخش‌هایی از کتاب فدا شده است. بخشی از متن دو کتاب را در ادامه مقایسه می‌کنیم:

در چهارشنبه روزِ پر افتخاری، یک قطار پر از فاحشه به آنجا آوردند. زن‌هایی که به انواع طرق عشق‌بازی آموخته شده بودند و به انواع و اقسام روغن‌های محرک و وسایل تحریک مردانِ از مردی‌افتاده مجهز بودند و به رموز تشویق مردان خجالتی و سیر کردن اشخاص سیری‌ناپذیر و تمجید از فروتن‌ها و درس دادن به کسانی که چندین مرتبه پشت سرهم عشقبازی می‌کردند و تنبیه کسانی که در تنهایی با خود عشق می‌ورزیدند آشنایی داشتند.

فرزانه

یک چهارشنبه باشکوه و پرافتخار یک قطار پر از روسپی های تصورناپذیر به آنجا آوردند. مادینه‌هایی که قطعا نسبتشان به بابل می‌رسید و از ابراز و شگردهایی فراموش‌ناشدنی بهره‌مند بودند و هر نوع روغن و وسیله‌ای داشتند برای آنکه بیحال‌ها را برانگیزند، خجالتی‌ها را جسارت ببخشند, حریص‌ها را سیر کنند، سر به زیرها را به هیجان بیاورند، به زیاده‌خواهان درس عبرت بدهند و منزوی‌ها را از گوشه‌گیری برهانند.

میرعباسی
بهمن فرزانه-مترجم
بهمن فرزانه-مترجم

نظرات کاربران

  • مسئولیت دیدگاه با نویسنده‌ی آن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *