0

معرفی کتاب جنایت و مکافات + دانلود و خرید

نشر نگاه- جنایت و مکافات

جنایت و مکافات رمانی ماندگار از فئودور داستایوفسکی نویسنده‌ی شهیر روس بود که سال 1866 برای نخستین بار منتشر شد. کتابی که یکی از مهمترین رمان‌های تاریخ شمرده می‌شود، در ایران هم طرفداران بسیار دارد. ادامه شما را با نویسنده، کتاب، واکنش‌ها به کتاب و ترجمه‌های آن آشنا خواهیم کرد. با خوبو همراه باشید

نام کتابجنایت و مکافات | Crime and Punishment | Преступление и наказание
نویسندهفئودور داستایوفسکی | Fyodor Dostoevsky
گونه ادبیداستان، رمان، تراژدی، داستان روسی
انتشارات در ایراننگاه و نشرهای دیگر
مترجماصغر رستگار و مترجمان دیگر
تعداد صفحه430 
سال انتشار1866
خرید آنلاین
دانلود نسخه آنلاین

بیوگرافی فئودور داستایوفسکی

فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی 11 نوامبر 1821 در مسکو متولد شد. او دومین فرزند دکتر میخائیل داستایوفسکی و ماریا بود. اجدااد پدر او جزء خاندان اشرافی ارتدکس روسی بودند. همینطور خانواده‌ی او را می‌توان تا جایی بررسی کرد که اجداد او در قرن شانزدهم در بلاروس امروزی زندگی می‌کردند. اسم داستایوفسکی هم از روستایی در همان منطقه به نام Dostoïevo می‌آید که کلمه‌ای لهستانی به معنی کرامت است. اجداد نزدیکتر او بازرگان یا کشیش بودند.

کودکی

فئودور در املاک خانوادگی خانواده‌ی داستایوفسکی بزرگ شد که به صورت یک بیمارستان به اسم مارینسکی در مسکو درآمده بود که برای فقرا ترتیب داده شده بود. او از کودکی به ادبیات علاقه نشان داده بود و وقتی سه ساله بود، مادربزرگش «آلنا» داستان‌های حماسی و کودکانه برایش می‌خواند. از چهار سالگی، توسط مادر به او آموزش خواندن از روی کتاب مقدس داده شد. به دنبال آن با نویسندگان روس مثل پوشکین، گوگول و کارامزین و نویسندگان مناطق دیگر مثل سروانتس و گوته آشنا شد.

او تجربیاتی در کودکی داشت که به نویسنده شدنش کمک کرد. از جمله اینکه در نزدیکی آنها مردی مست به دکتری 9 ساله تجاوز کرد و تلخی این مسئله هرگز از ذهن او خارج نشد. فئودور به لحاظ فیزیکی، بچه‌ای ظرف بود اما به عنوان کله‌شق و گستاخ به یاد آورده می‌شد. سال 1833، او وبه مدرسه دینی و سطح بالا فرستاده شد و از این دوره کینه‌ای از فرزندان اشراف به دل گرفت.

فئودور شانزده ساله بود که سل، مادرش را کُشت. او و برادرش آن زمان به یک مدرسه مهندسی-نظامی فرستاده شده بود تا به این صورت تحصیلات آکادمیک را رها کنند و در مدارج نظامی پیشرفت نمایند. فئودور علاقه‌ای به علوم، ریاضی و مهندسی نظامی نداشت و به جای آن نقاشی و ادبیات را ترجیح می‌داد. به همین دلیل، او بین 120 محصل دیگر کاملا غریبه به نظر می‌رسید. با این حال سعی می‌کرد از تازه‌واردها حمایت کند و با معلم‌ها دوست شود.

هجده ساله بود که پدر را هم از دست داد و اولین نشانه‌های صرع در او ظاهر شد. یک رعیت بابت قتل او متهم شد و برای کار اجباری به سیبری فرستاده شد.

جوانی

میخائیل در استونی تحصیل می‌کرد و به دنبال مرگ پدر، فئودور به سوی او رفت. آنها با هم به اپرا و تئاتر می‌رفتند و علاقه‌ی فئودور به قمار از همینجا آغاز شد. 22 ساله بود که اولین شغلش را به دست آورد و به عنوان مهندس-ستوان در ساختمان اجیر شد. اولین کار ادبی او در همین دوره، ترجمه‌ی رمانی از بالزاک بود که سال 1843 در یک نشریه ادبی منتشر شد. چند ترجمه دیگر هم داشت که هیچکدام موفق نبودند و مشکلات مالی او را به فکر انداخت که خود رمان بنویسد.

اولین رمان او، بیچارگان در سال 1945 به اتمام رسید. کتاب یک سال بعد در سن پترزبورگ منتشر شد و به لحاظ تجاری موفقیت‌آمیز بود. فئودور فکر می‌کرد نمی‌تواند هم بنویسد و کم کار کند پس از پُست نظامی‌ای که داشت، کناره‌گیری کرد. دومین رمان خود «همزاد» را کمی بعد نوشت که این هم در یک نشریه ادبی به چاپ رسید. او طی این مدت با سوسیالیسم از طریق نوشته‌های نویسنده‌های فرانسوی آشنا شد. از آنجا که مسئله با عدالت گره خورده بود، برایش جالب توجه بود. با این حال این ایده‌های جدید با ایده‌های مذهبی ارتدکس در تضاد بود و باعث شد رابطه‌ی فئودور و دوستان جدیدش قطع شود.

همزاد موفق از آب در نیامد و اوضاع سلامتی داستایوفسکی هم چنگی به دل نمی‌زد. با این حال او به نوشتن ادامه داد. سال‌های آخر دهه چهل قرن نوزده، او چند داستان کوتاه در مجلات مختلف ادبی منتشر کرد که مهمترین آنها «شب‌های روشن» بود. این داستان‌ها هم موفق نبودند. اوضاع مالی و سلامتی او به هیچ وجه جالب نبود. او این دوره به چند حلقه‌ی ادبی اضافه شد که آنها کمک کردند او روی پای خود بایستد.

تبعید به سیبری

از گروه‌هایی که داستایوفسکی به آن اضافه شده بود، یکی «حلقه پتراشفسکی» نام داشت که توسط میخائیل پتراشفسکی راه افتاده بود که وی از دنباله‌روهای متفکر سوسیالیست-آرمانشهری شارل فوریه بود. این گروه توسط حکومت و کلیسا مورد تنفر بود و اینطور در آوریل 1849 بسیاری از اعضای گروه دستگیر شدند. چند ماه بررسی این پرونده در دربار تزار به طول انجامید و بسیاری از اعضای گروه به اعدام محکوم شدند. داستایوفسکی هم برای اعدام آماده شده بود اما در لحظات آخر، حکوم او به تبعید تبدیل شد.

فئودور داستایوفسکی
فئودور داستایوفسکی

چهار سال در سیبری در تبعید بود. اگرچه شرایط کاملاً غیرانسانی بود، آنجا با بسیاری از کسانی که قبلاً تلاش کرده بودند کودتا کنند، روابط دوستانه برقرار کرد. به خاطر شرایط و بیماری‌های زمینه‌ای، به هموروئید، تب سوزان و کاهش وزنن هم دچار شد. سرانجام به بیمارستان نظامی فرستاده شد که در آن رمان‌های چارلز دیکنز را خواند. بیشتر زندانی‌ها به او احترام می‌گذاشتند اما لهستانی‌ها از او بیزار بودند چون عقبه‌ای از ملی‌گرایی روسی و احساساتی ضدلهستانی داشت.

در 14 فوریه 1854 یعنی در 33 سالگی بالاخره دوره‌ی تبعید او به اتمام رسید و با کمک مالی میخائیل، برادرش به خانه برگشت. همینطور این دوره به کتاب‌های هگل و کانت علاقه نشان داد. خاطرات خانه اموات را سال 1861 باتوجه به دوره‌ی حبس و تبعید خود نوشت و این اولین رمان چاپ‌شده‌ی او بود.

پس از آزادی

فئودور به قراقستان منتقل شدند و در چند مدرسه شروع به تحصیل کرد. او همینجا با ماریا عیسایف آشنا شد و بعد این دو وارد رابطه با هم شدند. ماریا و پسری که از قبل داشت، با داستایوفسکی به شهر بارناول در جنوب روسیه‌ی کنونی منتقل شدند. او به انتشار کتاب‌هایش ادامه داد و با ماریا ازدواج کرد، با این حال تا انتهای عمر، پلیس روسیه‌ی تزاری او را تحت نظر داشت. آنها در هفتم فوریه 1857 ازدواج کردند، آن هم در حالی که ماریا در ابتدا پیشنهاد ازدواج او را رد کرده بود. وضعیت مالی خوبی نداشتند و حمله‌های تشنجی داستایوفسکی ادامه داشت.

دو داستان دیگر سال 1860 منتشر کرد که برای این کار از درآمد برادرش که کارخانه‌ی تولید سیگار داشت، کمک گرفته بود. سال 1862 اولین مرتبه به اروپا سفر کرد و از شهرهای تورین، فولورانس، لندن، کلن، برلین، درسدن، پاریس و شهرهای بلژیک دیدن کرد. در لندن همینطور به کریستال پالاس رفت. مقالاتی از این سفرها نوشت که بخصوص روی مذهب کاتولیک و پروتستان تمرکز دارد. او در اروپا، سال 1863 با دومین عشق زندگی خود، پائولینا سوسلووا در پاریس آشنا شد و همه‌ی پول‌هایش را در قمارخانه باخت. سال بعد، میخائیل و ماریا، هر دو مُردند. فئودور، به عنوان قیّمِ پاشا، فرزندِ میخائیل تبدیل شد.

بخش‌های اولیه کتاب جنایت و مکافات در ژانویه و فوریه 1866 در یک مجله‌ی روس به چاپ رسید. او همینطور در میناه‌ی این سال قول به منتشرکننده قول داده بود که کتاب قمارباز را تمام کند با این حال تا اواخر سال حتی آن را شروع نکرده بود. به پیشنهاد یکی از دوستان، دختری جوان را به عنوان منشی استخدام کرد و این دختر، آنا اسنیکینا نام داشت و 21 ساله بود. پس از 26 روز کار، این دو با هم کتاب را به اتمام رساندند.

شهرت

در فوریه 1867، فئودور 46 ساله با اسنیکینای 22 ساله در سن پترزبورگ ازدواج کردند. او پول خوبی از فروش جنایت و مکافات به دست آورده بود اما بدهی‌های او را جبران نکرد. به این صورت، آنا محبور به فروش اشیای ارزشمند خود شد. آنها ماه عسل را به برلین رفتند و بعد راهی درسدن شدند. همینطور به چند شهر آلمانی دیگر سفر کردند و داستایوفسکی بار دیگر پول زیادی را روی میز رولت باخت.

نوشتن رمان ابله در انتهای همان سال آغاز شد و طی 23 روز، صد صفحه بسته شد. این داستان هم در یک مجله‌ی روسی منتشر شد و انتشار بخش‌های بعدی تا انتهای سال 69 به طول انجامید. سوفیا در ژنو، در مارس 1868 متولد شد. با این حال بچه چند ماه بعد بر اثر بیماری درگذشت. سال 71 فئودور برای آخرین بار قمار کرد و پس از تولد دختری دیگر، دیگر سراغ آن نرفت. آنها پس از ماه عسلی چهار ساله به سن پترزبورگ برگشتند.

پسری از این زوج متولد شد اما مشکلات مالی تمامی نداشت و هر بار مجبور بودند چیزهایی را بفروشند تا بدهی‌ها را پرداخت کنند. او توانست یک انتشاراتی به نام خود دایر کند و شیاطین اینطور سال 1873 منتشر شد. انتشار کتاب موفقیت‌آمیز بود و بیش از سه هزار نسخه فروختند. اوضاع سلامتی داستایوفسکی بدتر و بدتر می‌شد و به همین دلیل سراغ پزشکانی متعدد رفت که از او خواستند برای درمان، به کشوری دیگر برود. او به آب مروارید هم دچار شده بود. او کتاب جوان خام را سال 1875 تمام کرد.

سال‌های آخر عمر

او طی دهه هفتاد مشغول نوشتن «دفتر یادداشت روزانه یک نویسنده» بود که شامل مقالات و داستان‌هایی کوتاه از جامعه، دین، سیاست و اخلاق می‌شود. این مجموعه بیشتر از کتاب‌های قبلی فروش رفت و داستایوفسکی بیشتر از قبل از طرفداران نامه گرفت. حتی تزار الکساندر دوم، او را به خدمت خواند و از او خوست بچه‌هایش سرگی و پائول را تعلیم دهد. همینطور عضو آکادمی علوم روسیه شد که مسئله‌ی بزرگی بود. یکی از پسران او، آلیوشا که او هم درگیر تشنج بود در سال 1879 درگذشت. او همینطور عضو تحادیه هبین المللی ادبیات شد که ویکتور هوگو و لئو تولستوی هم عضو آن بودند. پزشکان تشخیص دادند که او درگیر بیماری ریوی آمفیزم شده است.

برادران کارمازوف آخرین کار مهم او و یکی از مهمترین آثار داستایوفسکی بود که سال 1880 منتشر شد.

در مراسم گرامیداشت پوشکین در سال 1880، داستایوفسکی سخنران بود و صحبت‌هایش با تشویق حضار همراه شد. او در آن سخنرانی، طوری صحبت کرد که بسیاری گفتند انگار پیامبری سخن می‌گفته است. در فوریه 1881 در حالی که جستجو برای پیدا کردن قاتلان تزار الکساندر دوم در جریان بود و یکی از خانه‌های موردجستجو، خانه‌ی همسایه فئودور بود. فئودور داستایوفسکی فردای آن روز و روز بعد، چندین بار خون بالا آوررد. سرانجام او در هشتم فوریه 1881 درگذشت و کنار قبر شاعر محبوبش کارامازین، به خاک سپرده شدش. گزارش‌هایی وجود دارد که پنجاه هزار نفر برای مراسم او آمده بودند.

قبر و مجسمه داستایوفسکی
قبر و مجسمه داستایوفسکی

بررسی آثار

مردمان فرودست – 1846

اولین اثر مهم داستایوفسکی، داستان یک کارمند دولتی بی‌اهمیت به اسم ماکار دوشکین است. او، شغل خود را قربانی شدن می‌داند. فردی صادق، باوجدان و گوشه‌گیر که خود را از زد و بندها دور نگه می‌دارد. با این حال، آنها با او دشمنی می‌کنند. شکنجه‌ی او به موضوعی جالب برای سایر کارمندان تبدیل می‌شود. در چنین فضایی ماکار کاغذ و قلم برمی‌دارد و روزمره‌هایش را برای دوستی می‌نویسد و و کم کم حس می‌کند این نوشته‌ها به چیزهایی بیشتر از متن‌های معمول تبدیل شده‌اند.

شب‌های روشن – 1848

داستانی کوتاه است که با فیلم شب‌های روشن از فرزاد موتمن در ایران هم شهرتی فراوان یافت. فضایی عاشقانه بر آن حکمفرماست. داست مرد و زنی بی‌آلایش که در شب‌های روشن کنار آبراهه‌های سن پترزبورگ فضایی شاعرانه و رمانتیک را تصویر می‌کنند.

نیه توچکا – 1849

فئودور دو سال برای نوشتن این کتاب وقت گذاشت اما با تبعید به سیبری، کار نیمه‌تمام ماند. وقتی هم که به خانه برگشت، آن را ادامه نداد و کتاب برای همیشه ناقص ماند. یفیموف ناپدری شخصیت نیه‌توچکا است؛ مردی تند و سرکش که آینه‌ای از داستایوفسکی است. سه فصل اول کتاب مربوط به خاطراتی از کودکی نیه‌توچکا است. او با مادر و ناپدری در سن پترزبورگ زندگی می‌کرد، تا جایی که این دو مُردند. فصل چهارم و پنجم، او توسط فردی دیگر به سپستی گرفته می‌شود، مردی که اشرافی است. به این ترتیب، دختر با دنیای اشراف موجه می‌شود. فصل‌های آخر کتاب هم مربوط به نوجوانی او هستند. او به گذشته‌ی خود مشکوک است و وقتی یک نامه به دستش می‌رسد، چیزهایی برایش روشن می‌شود.

قمارباز – 1867

داستان جوانی روس به اسم الکسی ایوانویچ است که به قمار اعتیاد دارد. او طوری درگیر بازی رولت است که هیچ‌چیز دیگر، حتی پول و امکان بدبختی برایش آنقدر مهم نیست. او معلم سرخانه‌ی خاندانی نسبتاً اشرافی روس است که در آلمان زندگی می‌کنند. ژنرال، کسی که الکسی را استخدام کرده با مشکلات مالی و بدهی روبروست و از سوی دیگر، منتظر مرگ عمه‌ی خود است تا به این صورت به ثروت برسد. این انتظار به درازا می‌انجامد و سرانجام عمه‌ی مورداشاره شخصاً به ملاقات ژنرال و اطرافیان او می‌رود تا به آنها بفهماند سالم و سرپا است. الکسی این بین، عاشق خواهرِ ز ژنال، پولینا می‌شود. دختری که با بی‌رحمی با او برخورد می‌کند.

ابله – 1869

داستان زندگی شاهزاده‌ میشکین است. او بیماری صرع دارد و گاهی دچار جنون می‌شود. پس به آسایشگاهی در سوئیس می‌رود. اگرچه او سعی می‌کند بخشنده باشد و معصومیتش را حفظ کند، همه او را به چشم ابله می‌بینند. او می‌خواهد به نزد همسرش و ژنرال برود که تنها حامیان باقی‌مانده‌اش هستند. این بین با شخصی به اسم راگوژین آشنا می‌شود، این همسفر به او نشان می‌دهد که جامعه چه نگاهی به شخصیصتی دارد که همیشه می‌خواهد معصوم باقی بماند.

برادران کارامازوف – 1880

بنا به روایتی، داستان را داستایوفسکی بنا بر داستانی واقعی که از یک همبند در زندان شنیده بود، نوشته است. پدری کشته می‌شود و به ناحق، فرزندش را متهم می‌کنند. خانواده از پدر، سه برادر، دو مادر و فرزند نامشروعی که معلولیت و عقب‌ماندگی دارد، تشکیل شده است. همه افراد این خانواده غیرعادی هستند و تعادل روانی ندارند. این عدم تعادل، اشتراک همه‌ی آنها و حتی شخصیت‌های دیگر داستان است. فرزندان، همگی از پدرشان فئودور کارمازوف بیزارند. او مردی متمول اما فاسد است؛ با این حال تلاشی هم از سوی همه وجود دارد که با هم، همزیستی داشته باشند. با این حال وقتی پدر به قتل می‌رسد، اوضاع از کنترل خارج می‌شود.

کتاب‌های فئودور دستایوفسکی
کتاب‌های فئودور دستایوفسکی

رمان، بسیار پیچیده، پر از مفاهیم فلسفی، الهی و اخلاقی است. فروید، هایدیگر و ویتگنشتاین آن را از مهمترین رمان‌های تاریخ می‌دانند.

سایر آثار

  • (1846) همزاد: داستان کارمندی است که دوست دارد خود را در سلسله‌مراتب بالا بکشد اما دچار یک بیماری روانی می‌شود. او حساس می‌کند همزادی مثل خود دارد که هرچه خود ساده است، او حیله‌گر است.
  • (1859) روستای استپانچیکو
  • (1861) شوره بختان
  • (1862) خانه اموات: داستایوفسکی تا یک قدمی مرگ رفت و بعد به سیبری تبعید شد. سختی‌های آن به کنار، زندان به او شانس آشنایی با افراد مختلف را داد. او از این فرصت بهره جست و در مورد این آدم‌ها این کتاب را نوشت.
  • (1864) یادداشت‌هایی از زیزمین: از مردمی سخن می‌گوید که باتوجه به آگاهی سرشار، به انزوا کوچ کرده‌اند. گویی مقابله با فلاکت روزگار و جهل مردم، راهی جز انفعال ندارد. زیرزمین، نمادی از بریدگی از جامعه و انزواطلبی است.
  • (1866) جنایت و مکافات
  • (1870) همیشه شوهر
  • (1872) جن زدگان
  • (1875) جوان خام
  • او همینطور سه ترجمه، دو ناداستان و تعداد زیادی داستان کوتاه منتشر کرده است. یک سری نامه‌های داستایوفسکی هم بعد از مرگ او به صورت کتاب چاپ شد.

نقد و بررسی کتاب جنایت و مکافات

کتاب جنایت و مکافات، در ابتدا به صوت هفتگی در مجله‌ی ادبی The Russian Messenger به چاپ می‌رسید. طی دوازده ماه سال 1866 این داستان به صورت متناوب به چاپ رسید و بعد به صورت یک کتاب راهی بازار شد. این، دومین رمان بلند فئودور داستایفسکی بود و به دنبال از تبعیدی ده سال به سیبری نوشته شده بود. کتاب به جایگاهی رفیع در ادبیات جهان رسید و به عنوان یکی از معروفترین رمان‌های روسی، در هر کتابخانه‌ای در جهان پیدا می‌شود.

کتاب، یکی از مهمترین نمونه‌های نیهلیسم روسی است. همینطور مخاطب را نسبت به خطر سودگرایی و منطق‌گرایی آشنا می‌کند و اینکه چطور با چنین تفکراتی، اخلاق قربانی می‌شود. کتاب به طور کامل به صورت سوم شخص و عموماً از زبان رادیون رومانویچ راسکولنیکف نوشته شده است. این شیوه‌ی استفاده از راوی سوم شخصی که خود درگیر اضطراب است و خاطراتش موهوم می‌شود، چیزی تازه برای آن زمان بود که بعدها در نوشته‌های ویرجینیا وولف و جیمز جویس از آن استفاده شد.

انتشار داستان در روسیه بسیار موفق بود. با این منتقدان بسیاری به کتاب حمله کردند. از آنجا که راسکولنیکف دانشجو بود (و این مسئله‌ی مهمی در داستان بود)، یک سری منتقدان آکادمیک به داستایوفسکی حمله کردند که آیا تاکنون دانشجویی در روسیه مرتکب قتل شده است؟ آماری از میزان فروش یا تعداد ترجمه‌های کتاب به زبان‌های گوناگون جود ندارد اما می‌توان حدس زد ده‌ها میلیون جلد از این کتاب تاکنون فروش رفته است.

داستان کتاب

داستان، به اضطراب روانی و معضلات اخلاقی رادیون رومانویچ راسکولنیکف می‌پردازد. او اهل فکر و اندیشه است اما همینطور در لاک تنهایی خود فرو رفته است. او تلاش کرده توانایی‌های درونی خود را پیدا کند و به این نتیجه رسیده که آدم‌ها دو دسته‌اند: آدم‌های حشره‌صفت معمولی که مثل گوسفند مشغول چرا و نشخوار هستند. دسته‌ی دوم هم کسانی هستند که بر این گروه حکومت می‌کنند. راسکولنیکف با خود اندیشه می‌کند که شاید از دسته‌ی دوم، از برگزیدگان است. او بیشتر و بیشتر این باور را جدی می‌گیرد و به این فکر می‌کند که باید کاری انجام دهد. راهکار او این است که کار را با کشتن پیرزنی نزول‌خوار شروع کند. پس تبر برمی‌دارد، به خانه‌ی پیرزن می‌رود و او را به قتل می‌رساند. خواهرِ پیرزن که آنجا هست را هم می‌کشد.

جنایت و مکافات-کاورهای مختلف کتاب
جنایت و مکافات-کاورهای مختلف کتاب

او در ابتدا با اطمینان از قتل حشره‌ای بی‌ارزش، خوشحال می‌شود و فکر می‌کند اینطور به جرگه‌ی افراد برگزیده وارد شده است. راسکولنیکف پول‌های پیرزن را هم از خانه‌اش برمی‌دارد و می‌خواهد فقر خود را به یک خاطره تبدیل کند. او می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و همینطور به خواهر و مادرش کمک کند. با این حال، برخلاف انتظار، عذاب وجدان از راه می‌رسد. این، در برنامه‌ریزی‌های او جایی نداشت. راسکولنیکف به این فکر می‌کند که خود را به پلیس معرفی می‌کند و از درد وجدان بکاهد.

بخشی از متن کتاب

حتی چرت و پرت را هم نمی‌توانیم به شیوهِ خودمان بگوییم. هر چرند و پرندی که دلت می‌خواهد بگو، اما به راه و رسمِ خودت، آن وقت من حاضرم پایت را هم ببوسم. چون مزخرف گفتن به شیوهِ خود، هزار بار بهتر از منطقی حرف زدن به شیوهِ دیگران است. در موردِ اول، تو یک انسانی؛ در موردِ دوم، فقط یک طوطی مقلّد!

خواب دیده بود که دنیا را طاعونی ناشناخته و دهشتناک برداشته است؛ مرضی که از اعماقِ آسیا سرچشمه گرفته و سرتاسرِ اروپا را درنوردیده است. همه، به استثنای برگزیدگانی انگشت‌شمار، محکوم به هلاک‌اند. کرمِ انگلِ جدیدی ظهور کرده بود که به چشم دیده نمی‌شد و فقط در پیکرِ آدمیان امکانِ رشد و نمو داشت.

در دنیا هیچ کاری سخت‌تر از صداقت و صمیمیت نیست، هیچ کاری هم آسان‌تر از تملق و چاپلوسی. در صداقت و صمیمیت، حتی اگر یک درصد دروغ و تزویر باشد، فوری نغمه ناسازش بلند می‌شود و کار را به رسوایی می‌کشاند. برعکس، اگر همه حرف‌ها تا نقطه آخرش دروغ و تزویر باشد، مثلِ نغمه گوش‌نواز به دل می‌نشیند و لذت می‌بخشد. چاپلوسی، هر چقدر هم که نتراشیده و زننده باشد، دستِ کم نیمی از آن همیشه به نظر حقیقت می‌آید. ربطی هم به موقعیتِ اجتماعی آدم‌ها و این طبقه و آن طبقه ندارد، همه را در بر می‌گیرد.

«نمی‌دانم کجا، داستانِ مردی را خواندم که به مرگ محکوم شده بود. ساعتی مانده به اجرای حکمِ اعدام، می‌گفت یا فکر می‌کرد که اگر مجبور بود جایی زندگی کند مثلِ صخره‌ای بلند، لبه پرتگاهی باریک که فقط به اندازهِ ایستادنِ یک نفر جا داشته باشد، جایی که دور تا دورش دره‌های بی‌انتها، اقیانوس، ظلمتِ ابدی، تنهایی ابدی، توفان‌های ابدی باشد؛ اگر مجبور بود یک عمر ــ هزار سال، یا اصلا تا قیامِ قیامت ــ در چنین جایی و چنین شرایطی زندگی کند، باز هم ترجیح می‌داد زندگی کند تا این که همان دم بمیرد! آخ، فقط زندگی کردن، زندگی کردن، زندگی کردن! تحتِ هر شرایطی … فقط زندگی کردن! چه حقیقتی است این، خدا، چه حقیقتی!

اختیارِ هر چیزی دستِ خود آدم است. حالا اگر گذاشت هر چیزی راحت از چنگش بلغزد… این دیگر از جبن و بزدلی خودِ او است، تمام شد و رفت … این دیگر چون و چرا ندارد… فقط مانده‌ام که مردم از چه چیزی بیشتر وحشت دارند. من که می‌گویم مردم بیشتر از هر چیز از این وحشت دارند که قدمِ تازه‌ای بردارند یا حرفِ تازه‌ای بزنند.

می‌خواستند حرف بزنند، اما نمی‌توانستند. بغض راهِ گلو را بسته بود و اشک مجال نمی‌داد. هر دو تکیده بودند و رنگ‌پریده. با این حال، در همین رخساره‌های رنگ‌باخته و به گودی نشسته، پرتوی می‌درخشید از آینده‌ای نورسته، از تجدیدِ حیاتی به کمال. عشق احیاشان کرده بود، از نیستی به هستی بازشان آورده بود: قلبِ یکی سرچشمه لایزالِ زندگی شده بود برای قلبِ آن دیگری. قرار گذاشتند صبر کنند و صبور باشند. هنوز باید هفت سالِ دیگر صبر می‌کردند، و تا آن روز، چه بسا رنج‌های جانکاه و چه بسا شادی‌های جانبخش! از نو متولد شده بود راسکولنیکف، این را می‌دانست و با بندبندِ وجودِ نوزاده خود حس می‌کرد، و سونیا… سونیا فقط به وجودِ او زنده بود.

اقتباس

داستان بارها مورد اقتباس قرار گرفته است.

  • فیلم راسکولنیکف (1923) با کارگردانی رابرت وین. آلمان
  • جنایت و مکافات (1935) هالیوود
  • جنایت و مکافات (1970) فیلمی که در شوروی ساخته شد.
  • جنایت و مکافات (1983) فنلاند
  • جنایت و مکافات در حومه شهر (2000) فیلمی آمریکایی که داستان را به آمریکا آورده بود.
  • جنایت و مکافات (2000) در آلمان
  • جنایت و مکافات (200) یک فیلم تلویزیونی دو قسمتی از BBC
  • جنایت و مکافات (2007) یک سریال روسی
  • پل خواب (2018) فیلمی ایرانی از اکتای براهنی با بازی ساعد سهیلی هومن سیدی

جایگاه کتاب

داستایفسکی در کتاب جنایت و مکافات درباره ی نظریه ای به نام “نظریه ی مجاز شمردن همه چیز” صحبت می کند. طبق این نظریه افرادی که از حدود طبقه ی عوام و سطوح افکارِ عادی بالاتر می روند، همزمان نسبت به قوانین و عرف های اجتماعی بی اعتنا می شوند و گمان می کنند که از دیگران و حتا از قانون بیشتر می فهمند و خیر و صلاح خودشان و انسان های دیگر را می شناسند. این افراد هرگاه لازم بدانند برای اصلاحِ اجتماع، خود پیشقدم می شوند و شروع به اصلاح جامعه می کنند. راسکولنیکف نمونه ای از شخصیت های ادبی ای است که گمان می کند به آن مرحله ای رسیده که برای تشخیص گناه و صواب، هنجار و ضد هنجار، در موقع مقتضی می تواند تصمیم درست را بگیرد. از شخصیت های سینماییِ این گونه افراد می توان تراویس در فیلم “راننده تاکسی” ساخته ی مارتین اسکورسیزی را مثال زد. اما داستایفسکی در کتاب جنایت و مکافات برای اثبات صحتِ نظریه اش از استقراء استفاده می کند و تاریخ را گواه می آورد. خاصّه ناپلئون بناپارت را که گویی خدای راسکولنیکف است. مظهر شهامت و رشادت و تهور است. او هر کاری را بر ناپلئون مجاز می داند و بر همان اساس خود نیز از او تقلید می کند و برای اصلاح جامعه، می رود و رباخواری را با تبر در خانه اش می کشد. اما بر خلاف دیگران عقیده اش دچار تزلزل می شود و عاقبت به گناهش اعتراف می کند و محاکمه می شود.

نقدی نوشته‌شده بر کتاب توسط باقر هاشمی

برای بررسی جایگاه کتاب در نزد مخاطبان به سراغ گوگل ترندز رفتیم. این ابزاری از گوگل است که به ما در مقایسه کلیدواژه (اینجا یک سری کتاب) با شرایط قابل تعیین، کمک می‌کند. دیتای مربوط به این ابزار، از نتایج جستجوی کاربران تعیین شده است. از همین ابزار برای بررسی وضعیت کتاب حاضر استفاده کردیم. به این ترتیب، کتاب را با یک سری کتاب در فضای مشترک مقایسه کردیم. کتاب جنایت و مکافات را با جنگ و صلح، داستان دو شهر، مرشد و مارگاریتا و دنیای قشنگ نو مقایسه کردیم. جنایت و مکافات از همه آنها جایگاه بالاتری دارد.

جنایت و مکافات-ترندها
جنایت و مکافات-ترندها

همینطور سراغ گودریدز رفتیم. گودریدز سایتی شبیه به شبکه اجتماعی برای عاشقان کتاب است. به صفحه‌ی داستایوفسکی در گودریدز رفتیم. جنایت و مکافات با 743 هزار امتیاز، بالاتر از کتاب‌های دیگر این نویسنده جا گرفته است. همینطور میانگین نمرات آن 4.2 از 5 است که نمره‌ی بسیار خوبی است. برادران کارمازوف با 290 هزار امتیاز، ابله با 160 هزار و نامه‌هایی از زیرزمین با 121 هزار در رتبه‌های بعدی جا دارند. در ادامه یک نظر مثبت و یک نظر منفی را در خصوص کتاب می‌آوریم. در ادامه یک نظر مثبت و یک نظر منفی را در خصوص جنایت و مکافات می‌آوریم.

نظر مثبت

5 از 5 به کتاب نمره داده است:

با اینکه این کتاب رو خیلی وقت پیش خوندم، هنوز که هنوزه، به نظرم شاهکار تمام اعصاره و هیچ کتابی روی دستش نیست. و جالب اینه که این کتاب، اول پاورقی روزنامه بوده و بعداً مستقلاً چاپ شده. حالا مقایسه کنید بین پاورقی های روسی و پاورقی های وطنی!

داستايوسكى و نيچه
من تا مدت های مدید، فکر می‌کردم و کاملاً از این بابت مطمئن بودم که داستایوسکی، نظریات راسکلنیکف رو از حرف‌های نیچه اقتباس کرده. حدس می‌زدم که اون دوره حرف‌های نیچه باب طبع جوان‌های تحصیل کرده بوده و راسکلنیکف نماینده‌ی این قشر. این که گروهی از مردم راهبر هستن و گروهی “سوسک”، اگه راهبرها برای پیش بردن بشریت به سمت کمال والاتر اخلاق “سوسک”ها رو زیر پا له نکنن، “سوسک”ها کل عالم رو می‌گیرن.
میشه حدس زد که چقدر، چقدر تعجب کردم وقتی دیدم داستایوسکی مقدم بر نیچه بوده. میشه حدس زد که چقدر شیفتگی‌م نسبت به داستایوسکی و عظمت فکرش بیشتر شد.

سونیا
اول از همه، تأکید میکنم، اول از همه، سونیا (معشوقه‌ی راسکولنیکف). من دیوانه‌وار شیفته‌ی سونیام. به نظرم هر مردى رؤياى يه سونيا رو در سر مى‌پرورونه و پنهانى عاشق اونه: زنى بى‌نهايت ساده‌دل و بى‌نهايت پاک كه به رغم همه‌ى بدى‌هايى كه آدم كرده، عشق و گذشتش رو از آدم دریغ نکنه. که آدم بدونه در سخت‌ترین طوفان‌هاى روحى هم می‌تونه به آغوشش پناه ببره.

راسکلنیکف
در مرتبه‌ی دوم. مظهر تمام و کمال روشنفکر پوچگرا که به نظرم مهم‌ترین تیپ دو سه قرن اخیر (مخصوصاً در اروپا) بوده و هست. به نظرم آدم تا مثل راسکلنیکف نباشه، نباید این رمان رو بخونه و اگه بخونه، شاید خیلی رمان رو نفهمه. مخصوصاً شدت عطش و نیاز این پوچگرا، به سونیای پاک رو.

بازرس پورفیری
نهایتاً بازرس پلیس، که بیشتر روانشناسه تا بازرس و به خاطر همین دوستش دارم. به خاطر باهوش بودنش و موش و گربه بازی کردنش با راسکلنیکف و به خاطر شیوه‌ای که میخواد باهاش راسکلنیکف رو به دام بیندازه.
به نظرم یکی از بهترین ضدقهرمان های آثار کلاسیکه و با معادل فرانسویش، بازرس ژاور، قابل قیاس نیست. 

کامنت فارسی از محمد فواد

نظر منفی

دو ستاره از 5 ستاره:

خورخه لوئیس بورخس: جوان که بودم داستایفسکی بنظرم بزرگ‌ترین رمان‌نویس می‌آمد. بعد از حدود ده سال دوباره کتاب‌هایش را خواندم و این بار خیلی مایوس شدم. شخصیت‌هایش بسیار غیرواقعی و پیوسته به پیرنگ بودند

داستایوفسکی آنقدر نویسنده مشهوریست که انتقاد کردن از او دل و جرات زیادی می خواهد. با اجازه بورخسِ بزرگوار دست “ناباکوف” را گرفتم و کشاندم به این ریویو، تا در این منازعه هراس‌آور تنها نباشم. ناباکوف از آن بوکسورهای بی‌رحمی است که از هیچ‌کسی ابایی ندارد و می‌گوید:

غیر روس‌ها دو چیز را درباره‌ی داستایوفسکی متوجه نیستند، یکی اینکه همه‌ی روس‌ها به اندازه‌ی آمریکایی‌ها عاشق داستایوفسکی نیستند، دیگر اینکه آنهایی هم که عاشق اویند به او به عنوان کسی با نیروی سحرآمیز احترام می‌گذارند، نه هنرمند. او یک پیامبر بود، روزنامه‌نگاری عامه‌پسند، بازیگر کمدی بی‌دقت. قبول دارم که برخی صحنه‌هایی که آفریده، برخی از بحث های کمدی‌اش، بسیار سرگرم کننده‌اند، اما قاتل‌های حساسش و روسپی‌های پرشورش چیزی نیستند که بشود یک لحظه تحملشان کرد، دست‌کم منِ خواننده نمی‌توانم

با سپاس فراوان از ناباکوف رک‌گو، باید عرض کنم که تحمل ناپذیری شخصیت‌ها در این اثر به اوج خود می‌رسد. واقعا در خط خطِ این کتاب در حیرت بودم که شخصیت‌ها نه تنها قابل دوست داشتن نیستند بلکه حتی نمی‌توان درکشان کرد.

از خواندن برادران کارامازوف واقعا لذت می‌برم، اما متاسفانه در آنجا هم گاه‌گاه داستایوفسکی غیرهنرمند بودن خودش را به نمایش می‌گذارد و آدم را به خشم می‌آورد. در قسمت‌هایی از کتاب دقیقا نقش یک پیامبر را به عهده می‌گیرد و نظرات اخلاقی شخصی‌اش را مستقیما تو گوش‌ات فریاد می‌زند

بورخس ادامه می‌دهد: تو به رته خطا رفتی. با آن عرفان پرستی مضحک‌ات. با شخصیت‌های قلابی‌ات. بگذار به تو بگویم که آدم در زندگی واقعی، حتی در موقعیتی دشوار، حتی وقتی خیلی نگران چیزی است یا دلهره دارد یا بیزاری به او دست داده یا عاشق شده یا خشمگین است، به سایر امور زندگی هم می‌پردازد. 

از معدود کتاب هایی که بعد از پایان بردنش،احساس خاصی نداشتم. راستش نمیتوانم کتاب را بد یا خوب بنامم. اگر بد بود چگونه توانستم کتاب را تا آخر بخوانم. من که تجربه پرت کردن کتاب یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی پس از خواندن ده صفحه را داشتم و اگر خوب بود چرا از لذت خواندنش مست نمی‌شدم؟

پاسخ: فکر می‌کنم تنها هنر روانکاوی داستایوفسکی باعث شد بتوانم این کتاب را پایان ببرم و این به علاقه خاصی که به علم روانشناسی دارم بر می‌گردد وگرنه سرنوشت راسکولنیکف و سایر داردوسته سن پترزبورگی این کتاب، کمترین علاقه‌ای در من خواننده بر نمی‌انگیختند

کامنت فارسی از آگر

بهترین ترجمه جنایت و مکافات

این کتاب هم مانند بیمار خاموش، مردی به نام اوه، در انتظار گودو، نیمه تاریک وجود، پنج قدم فاصله، والدین سمی، سالار مگس‌ها، سیزده دلیل برای اینکه، کتاب‌های دن براون، دن کیشوت و گتسبی بزرگ درگیر ترجمه‌های متعدد شده است. موارد زیر، ترجمه‌های متفاوت کتاب هستند:

  • جنایت و مکافات | نشر نگاه | اصغر رستگار
  • جنایت و مکافات | نشر مهتاب | علی صحرایی
  • جنایت و مکافات | نشر کتاب پارسه | پرویز شهدی
  • جنایت و مکافات | نشر مرکز | احد علیقلیان
  • جنایت و مکافات | نشر امیرکبیر | محسن سلیمانی
  • جنایت و مکافات | نشر روزگار | نسرین مجیدی
  • جنایت و مکافات | نشر علمی و فرهنگی |  حمیدرضا آتش‌برآب

سه ترجمه این بین هستند که بیشتر از دیگران به آنها اشاره می‌شود. اول از همه، ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌برآب است که طی سال‌های اخیر راه بازار شده است. این ترجمه به اصطلاح امروزی‌تر است و خواندن آن برای نسل جدید راحت‌تر می‌نماید. ترجمه دوم مربوط به مهری آهی است. این ترجمه بیش از پنجاه سال پیش انجام شده و شامل متن سنگین‌تری است. با این حال همچنان متن خوبی است. نسخه آخر هم مربوط به اصغر رستگار است که کتاب را برای نشر نگاه ترجمه کرد.

ناگهان بی‌اراده فریاد زد: «اما اگر من دروغ گفته‌باشم چه؟ اگر واقعا آدمیزاد، و همه به‌طور کلی، یعنی همه نوع بشر پست نباشند، آن وقت بقیه چیزها، همه چیز، حرف مفت، و ترس تلقین شده است… و هیچ مانعی در کار نیست… و نباید هم باشد!…»

ترجمه مهری آهی – نشر خوارزمی:*ترجمه مهری آهی – نشر خوارزمی

بی‌اراده بلند از دهانش پرید: ولی اگر اشتباه کرده‌باشم چی؟ اگر آدمیزاد و کل بنی‌بشر و نژاد انسان، رذل و پست نباشد، چی؟ آن‌وقت چیزی که می‌ماند فقط یک تعصب کور و وحشتیه که بهمان تلقین شده و، در اصل، هیچ مانعی هم در کار نیست. درستش هم همین است! 

 ترجمه حمیدرضا آتش‌برآب – نشر علمی و فرهنگی

نظرات کاربران

  • مسئولیت دیدگاه با نویسنده‌ی آن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *