دیوید لینچ به سبب اینکه پیش از ورود به سینما به کار نقاشی مشغول بوده است، فیلمهایی که میسازد نیز همچون تابلوهای نقاشی پر رمز و راز میباشد. او علاقهای به فیلمسازی عادی ندارد و همین مخاطبان او را به دو دستۀ علاقهمند/بیزار تقسیم کرده است.
نقاشی نوعی اکتشاف است و برخلاف سینما به شما پاسخهای سرراست نمیدهد و هر پاسخی که ارائه میکند ممکن است درست یا نادرست باشد. او را بعنوان پدر سورئالیم مدرن میشناسند و در فیلمهای خود عناصر تاریک را به سوژههایی درخشان تبدیل میکند به طوری که مخاطب تکلیف خود را در مواجه با اثر نمیداند و لینچ او را سرگردان میان خنده و گریه رها میکند. در این مطلب قصد داریم تا هفت فیلم مطرح از آثار دیوید لینچ را با هم مرور کنیم. با مجلۀ آنلاین خوبو همراه باشید.
۷. مرد فیلنما (The Elephant Man, 1980)
«مرد فیلنما» یکی از زیباترین آثار دیوید لینچ است که نخستین نامزدی او برای جایزۀ بهترین کارگردان و همچنین بیشترین جایزهای بود که او برای یک فیلم دریافت میکرد. نکتۀ جالب در مورد «مرد فیلنما» اینکه گریم فیلم آنقدر درخشان و مورد توجه منتقدان قرار گرفت که آکادمی را قانع کرد که به لطف این فیلم، دستهبندی گریم را از سال بعد در بخش جوایز جشنواره اضافه کند.
جان مریک در بدو تولد بدلیل یک بیماری از داشتن ظاهری غیرعادی رنج میکشد. چهرۀ او به طرز عجیبی در هم ریخته و به او ویژگیها و ظاهر یک فیل را داده است. با توجه به ظاهر خاص او، او را وارد یک نمایش مسافرتی مربوط به موجودات عجیب غریب میکنند. جایی که رنج و عذاب او بیش از پیش میگردد تا اینکه یک جراح جوان او را نجات میدهد. دکتر متوجه میشود که در پشت موجودی که مردم هیولا مینامند، مردی مهربان و خوشقلب وجود دارد.
۶. بزرگراه گمشده (Lost Highway, 1997)
«بزرگراه گمشده»، چیزی بین درام روانشناختی و ژانر «نئو نوآر»، با دوز قابل توجهی از سورئالیسم، این فیلم شکنجهآور هنری نمونۀ کامل از چیزی است که «پل تیلور» منتقد سینما دربارۀ آن میگوید:
بیش از آنکه نیاز به درک کردنش باشد، باید تجربهاش کنید.
یک نوازنده جاز، چند سری نوار ویدئویی مرموز دریافت میکند که شامل تصاویری از او و همسرش است. این فیلم درباره یک متهم به قتل است که در یک دنیای موازی به فرد دیگری تبدیل میشود.
اگر با فیلمهای دیوید لینچ آشنایی دارید، از دیدن این فیلم شوکه نخواهید شد. زیرا این اثر نیز مانند سایر کارهای این کارگردان هنگام تماشا برای بار اول، آن را گیجکننده خواهید یافت و تنها با تماشای چندبارۀ آن است که لایههای سطحی کنار زده شده و حقیقت درونی فیلم را پیدا میکنید. لینچ با کمک تمام عناصر و ابزارهای فیلمهای نوآر، یک حلقۀ زمانی اگزیستانسیال به وجود میآورد که راه گریزی از آن نیست.
۵. کله پاککن (Eraserhead, 1977)
«کله پاککن»، اولین فیلم بلند دیوید لینچ، عناصری از داستانهای علمی تخیلی و کابوسها را در خود جای داده است. او داستانی غافلگیرکننده با نمایش بصری خارقالعادهای ساخته است که بازتابی واقعی از سبکی است که کارگردان در آثار بعدی خود بکار برده است.
زمانی که «هنری اسپنسر» برای شام به خانه دوستش مری دعوت می شود، متوجه میشود که او صاحب یک نوزاد نارس و غیر انسانی است. مری و نوزاد عجیب به خانه هنری نقل مکان میکنند، جایی که یک صحنه روشن در پشت رادیاتور حضور زنی را نشان میدهد. فانتزیهای هنری باعث میشود که سر او بر روی صحنه ریده شود و از مغز او برای ساخت پاککن استفاده خواهد شد.
تصاویر شگفتانگیز و نمادگرایی سورئال، این فیلم را به یک تجربه خاص در تاریخ سینما بدل نمود. لینچ هرگز خود و مخاطبیناش را از عناصر وحشت موجود در فیلمهایش جدا نمیکند و همه ما را در باتلاقی فرو می برد که در ترس و شگفتی غرق شویم، و این وجه تمایز او از سورئالیستهای پیشین مانند لوییس بونوئل و فدریکو فلینی است.
۴. امپراتوری درون (Inland Empire, 2006)
«امپراطوری درون» فیلمی است با داستانی که تقریباً توصیف یا رمزگشایی آن غیرممکن است. اثری هذیانی که ما را به بخشهای خلوت ذهن لینچ میبرد و با جهانی پر از رویا و سرگشتگی روبرو میشویم. در این فیلم ترسناک تجربی، شخصیتهای مختلف در جهانهای موازی گوناگون گیر افتادهاند و وجه تمایز آنها تنها یک چیز است: زنی که به دردسر افتاده است.
فیلم را میتوان یک ادیسۀ سه ساعته در خودآگاه لینچ نامید که اگر توانایی تماشای آن را داشته باشید به رویای لینچ وارد میشوید. رویایی که شما را به رویایی دیگر وصل نموده و با داستان و شخصیتهای دیگر آشنا میشوید، تا جایی که کاملا در داستان غرق خواهید شد. این فیلم که توسط یک دوربین هندیکم دیجیتال ضبط شد، فیلمنامه کاملی نداشت و لینچ در طی فیلمبرداری بخشهای مختلف فیلمنامه را آماده میکرد. این فیلم یک تجربه عجیب است که به دیدنش میارزد.
۳. داستان استریت (The Straight Story, 1999)
اثری فیلم جادهای بینظیر در فیلمبرداری که در آن دیوید لینچ به یکی از بزرگان فراموش شدۀ هالیوود ادای احترام میکند: ریچارد فرانسورث.
«داستان استریت» یکی از احساسیترین فیلمهای دیوید لینچ است. فیلم داستان زندگی یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم است که برای دیدن برادرش با یک تراکتور از شهرها عبور میکند و در مسیر خود با مردم ارتباط داشته و ماجراجویی زیبایی را به وجود می آورد. اگرچه داستان و نحوۀ ارائه آن ساده به نظر میرسد اما لینچ تعمدا این سادگی را انتخاب کرد تا در پس آن، عمق و احساسات داستان را نشان دهد. این سفر تنها به قصد دیدن برادر نیست بلکه سفری به زادگاه است. این فیلم از این طریق خاطرات کودکی و دوران جنگ را نشان میدهد. همچنین تلخترین احساسات انسانی، غم، حسرت و دلتنگی را بر صفحۀ نمایش قرار میدهد.
۲. مخمل آبی (Blue Velvet, 1986)
پس از شکست تجاری فیلم «تلماسه»، دیوید لینچ با بهرهگیری از توانایی خلق آثار سوررئالیسم مانند «کله پاککن» و با تلفیق ژانرهای وحشت، هیجانی و بیمارگونه بازگشتی با شکوه داشت که این امر نامزدی اسکار برای بهترین کارگردانی را برای او به ارمغان آورد. این فیلم علاوه بر اینکه تمام معیارهای ژانر «نوآر» را در خود دارد، احتمالاً یکی از آثاری است که بیشترین تأثیر را بر دیگر فیلمسازان گذاشته است.
داستان فیلم از این قرار است که یک روز صبح، جفری بومونت پس از ملاقات با پدرش در بیمارستان، گوش انسان را در میان بوتهها پیدا میکند. او آن را در یک کیسه کاغذی می گذارد و به ایستگاه پلیس می برد و در آنجا توسط کارآگاه ویلیامز که همسایه او است در مورد چیزی که پیدا کرده است شروع به تحقیقات میکند.
لینچ در فیلم «مخمل آبی» به زیبایی داستان زندگی یک شهر کوچک را نشان میدهد که با وجود عناصر سورئال وحشتناک، یک اثر نئو نوآر محسوب میشود. او با کنار زدن چهرۀ زیبای این شهر کوچک، زشتیهای پنهان آنجا را نشان میدهد. این فیلم آنچنان عاری از اخلاقیات است که بیننده را جادو میکند. موسیقی فیلم نیز یکی از ماندگارترین آثار تاریخ موسیقی سینما است.
داستان فیلم برگرفته از سه ایده بود که در یک دوره زمانی از اوایل سال ۱۹۷۳ در ذهن فیلمساز متبلور شد. در صحنهای از فیلم که بازیگر نقش دوروتی به صورت عریان در بیرون از خانه ظاهر میشود، الهام گرفته از تجربۀ واقعی زندگی لینچ در دوران کودکی است که او و برادرش زنی برهنه را دیدند که شبانه در خیابان محله راه میرفت. این تجربه به قدری برای لینچ جوان شوکآور بود که او را به گریه انداخت و او هرگز آن را فراموش نکرده است.
ضمیر ناخودآگاه یکی از سوژههای آثار لینچ است. این نوع نگرش از مخمل آبی شروع میشود و در بزرگراه گمشده و جاده مالهالند ادامه مییابد.
۱. جاده مالهالند (Mulholland Drive, 2001)
«پائولو چرچی اوسایی» در کتاب خود به نام «مرگ سینما» می نویسد که سینما هنر تخریب تصویر متحرک است.
«جاده مالهالند» یکی از آن معماهای سینمایی است که سالها ما را مجذوب خود کرده است و همچنان به دنبال رمزگشایی از بخشهای مختلف آن که قبلتر متوجه نشده بودیم هستیم. داستان فیلم دربارۀ زنی جوان است که باید به زنی دیگر که دچار فراموشی است برای بازیابی هویتاش کمک کند. اما رفتهرفته با رویدادهایی روبهرو میشویم که در انتها و در اوج داستان، غالفگیرتان میکند. آنجاست که از خود میپرسید آیا این یک زندگی موازی است؟ یا اینکه تمام فیلم فقط یک رویا بوده است؟
دیوید لینچ در این فیلم بار دیگر به ما یادآوری میکند که رویاها گاهی میتوانند به کابوس تبدیل شوند و کابوسها گاهی به واقعیت گریزان بدل گردند.
* «هنر هفتم» با الهام از نام «هنرهای هفتگانه» در زمان ارسطو، نام سلسله مطالبی در مجلۀ آنلاین خوبو است که هر بار به بررسی یکی از لیستهای محبوب سینما در موضوعات مختلف میپردازد.
منابع
سایت خوبو برای تهیۀ لیست آثار برتر دیوید لینچ از منابع زیر استفاده کرده است:
- Mulholland Drive fantasia shows director’s bizarre humor, originality
- Classic Movies of All Time – Eraserhead
- The Straight Story movie review (1999) | Roger Ebert
- David Lynch’s Movies, Ranked From Worst To Best
- Here’s Every David Lynch Movie, Ranked
نظرات کاربران