فیلم سلطان فیلمی ایرانی است که توسط مسعود کیمیایی در سال ۱۳۷۵ ساخته شده و در همان سال به اکران عمومی درآمد.
به گزارش خوبو، سلطان فیلمی درام است که توسط مسعود کیمیایی کارگردان مطرح ایرانی ساخته شده است. این فیلم از سایت معتبر IMDB، نمره متوسط 5.2 را کسب کرده است. 438 نفر به این فیلم نمره دادهاند.
دانلود رایگان فیلم سلطان
عوامل و بازیگران فیلم سلطان
سلطان فیلمی است که در ژانر درام، جنایی و عاشقانه توسط مسعود کیمیایی ساخته شده است. مسعود کیمیایی از کارگردانان مطرح سینمای ایران و از چهرههای اصلی موج نوی سینمای ایران است. سلطان از فیلمهای مطرح ساخته شده توسط کیمیایی است. کیمیایی سابقه ساخت آثاری همچون گوزن ها، رضا موتوری، داش آکل، قیصر، ضیافت، سربازهای جمعه و اعتراض را در کارنامه دارد.
کارگردان | مسعود کیمیایی |
نویسنده | مسعود کیمیایی |
بازیگران | فریبرز عرب نیا هدیه تهرانی حسن جوهرچی پولاد کیمیایی مهدی خیامی کیانوش گرامی ژاله علو پروین سلیمانی رضا کیانیان داوود امجد |
تدوین | روح الله امامی |
موسیقی | کارن همایونفر |
سال ساخت | 1382 |
مدت زمان فیلم | 90 دقیقه |
نمره IMDB | 5.2 |
خلاصه داستان
کیف مریم (هدیه تهرانی) را که حاوی اسناد و مدارک مربوط به ۵۰۰ متر از یک باغ که به مریم تعلق دارد، جیب بری نام ناصر بلبل که هم خانه سلطان (فریبرز عرب نیا) است در فرودگاه از او میدزدد. مریم، سلطان را پیدا میکند و عشقی بین آنها به وجود میآید.
نقد و بررسی فیلم سلطان
یکی از برجستهترین موهبتهای سلطان همچون اغلب آثار مسعود کیمیایی به عنوان فیلمسازی مؤلف، حضور فیلمساز با تمامیتش در اثر خود و مهر و امضای او پای آن اثر است. به عبارت دیگر، سلطان حتی ذرهای هم از چهارچوب قواعد و مولفهها و گفتمان سینمای کیمیایی خارج نیست. آفرینش قهرمانی فردی با دغدغههایی همچون تنهایی، رفاقت، جوانمردی، حمایت از ضعیف، غیرت، عدالت و … در بستر دنیای شخصی و مستقل خلق شده توسط فیلمساز، نخستین و البته اصلیترین شمایل و شاکلههای این سینما را تشکیل میدهند؛ به گونهای که هم فرد و هم دنیا، دارای هویتی مستقل، بهعلاوهی مهر و امضای خالقشان باشند؛ مهر و امضایی که در خصیصهها، کنشها و واکنشها، منشها و حتی دیالوگها و جملات و مونولوگها و تکنگاریهای مربوط به جهان اثر و قهرماناش، به وضوح قابل رؤیت است.
تم و مسأله در سلطان نیز همانند اغلب آثار کیمیایی همچنان روی فرد متمرکز بوده و در این میان، گفتمان سینمای کیمیایی نیز همان فاعلیت و کنشمندی است و به رغم گذشت زمان و طرح مسائل متعدد و بالاوپایین شدنهای بسیار سینمای کیمیایی، همچنان انسجام مطلبی خود را حفظ کرده و روی گفتمان اصلی خود متمرکز است و این مهم، جز با دارا بودن جهانبینی و نگاه و نگرهی مؤلفی مشخص ممکن نمیبود.
سینمای کیمیایی سینمای رویدادهاست و سلطان نیز همچون اغلب آثار کیمیایی، با یک رویداد (دزدی مدارک و اسناد مریم توسط سلطان) آغاز میشود؛ رویدادی که موقعیت مرکزی و چالش قهرمان و قصهی اصلی فیلم را شکل میدهد و در بستر همین قصه، قهرمان فیلم به بازشناختی از خود رسیده و تحت اختیار قرار گرفته و فردیت و قدرت انتخاب یافته و فاعلیت خود را اگر نه همچون دندان مار به جامعه، که همچون سلطان به فرد تزریق کرده و تحولی مییابد که میوهاش، نه در شکست یا پیروزی و مرگ یا زندگی قهرمان، که در اثرگذاری و حصولاش نهفته است.
حتی از میزانسنهای سلطان نیز میتوان همچنان عطر توانمندی کیمیایی را استشمام کرد و البته فردیتاش در جایگاه فیلمسازی مولف را نیز؛ به گونهای که خالق سلطان را نهفقط از سبک دیالوگنویسی و نوشتاری و رماننویسیاش، که از نحوهی دوربین به دست گرفتناش نیز میتوان شناخت؛ از میزانسنی که دوربین در آن، در چرخشی طوافگونه، از قهرمان خود به سمت نمایی مشترک از قهرمان و دوربین چرخیده و درست آن هنگامی که قاب، میزبان توأمان دوربین و قهرمان میشود و سلطان (قهرمان) میگوید: «فیلم داره شروع میشه.» گرفته تا میزانسنهای سکانسهای موتورسواری غریبانه سلطان در امتداد شهری تاریک و بیرحم (یادآور غربت رضا در رضا موتوری) و کتک خوردن او و دست کشیدن بر پرده (یادآور سکانس کتک خوردن رضا در رضا موتوری) و بازگویی علت تنهاییاش نزد مریم (در حالیکه چراغ موتور او مرتب جلوی صورتاش چشمک میزند، گویی که آن نیز در درد سلطان شریک و شنوندهی درد دلهای اوست) و مرگ توأمان قهرمان و موتورش در یک قاب (یادآور مرگ رضا در رضا موتوری و تا حدی مشابه کلاه تنها ماندهی نوری در قاب پایانی سرب). مجموعهای از اینها منجر شده که مخاطب، حتی بدون شناخت از فیلمساز سلطان نیز بهراحتی خالق اثر را به واسطهی مخلوقاش شناسایی کند و همین به خودی خود موهبتی است بسیار با ارزش که بیتردید جز با صاحب سبک بودن فیلمساز، چه در روایت و چه در ساختار، ممکن و میسر نمیشد.
با این همه، درک اینکه سلطان همچون اکثریت قریب به اتفاق آثار دهههای ۷۰ و ۸۰ فیلمساز از کمبودهایی بس مهم رنج میبرد، نباید امری دشوار به نظر برسد؛ کمبودهایی که غالبا از پرداخت نامناسب نشأت میگیرند و گویی هرچه در آثار دو دههی اخیر فیلمساز، بیشتر به پیش میرویم، منبعث از شخصیتر شدن لحن و بیان و گفتمان و تقریبا کلیه عناصر درونی این سینما، سهلانگاریهای آزاردهنده در پرداخت، نمود پررنگتری در آثار فیلمساز مییابند و سلطان نیز از این قاعدهی نانوشته مستثنی نیست. برای نمونه، سوای وجود برخی آدمهای بیهویت و بی کارکرد و رها شدهای که حتی تیپ هم نیستند و آنقدر علیالسویه و علیالبدل مینمایند که بهراحتی قابل حذف یا تعویضاند، از میان آدمهای اصلی، پرداخت شخصیت کرم به عنوان یک نارفیق، به شدت ابتر و ناقص است؛ چرا که نه بکگراندی از رفاقتاش مشاهده میشود و نه تبدیلاش به آدمفروش، باورپذیر و منطقی است. پرداخت امیر و جهانگیر نیز به عنوان آدمهای طرفدار برجسازی، به سبب فقدان قصهی لازم برایشان، دارای حفره بوده و کنش و واکنشهای غالبا تیپیکال آنان را بهویژه از منظر فقدان منش قابل استیضاح میکند.
از سویی میدانیم که یکی از دغدغههای اصلی سلطان و خالقاش، برجسازی و اتوبان سازیهای بیرویه، آن هم در قلب سنتها و ارزشها و خاطرات بوده و این همان نقد دنیای مدرنی است که همواره به لحاظ محتوایی، یکی از وجوه مهم سینمای کیمیایی محسوب میشود. اشکال کار اما آنجاست که با توجه به همان آفت بیش از اندازه شخصی شدن سینمای فیلمساز و البته گرفتاریهای ممیزی، کیمیایی نمیتواند به همان سلیسی و صراحت گذشته، در بخش اجتماعی سینمای خود، بیان دغدغه و طرح مسأله کند؛ به گونهای که دنیای مدرن، بدون نمود درونی و حتی بیرونی و فقط و فقط به ضرب و زور جملاتی همچون «برج و آپارتمان یعنی شهر» و تکرار مکرر عباراتی همچون «سازندگی» ساخته نمیشود و از این روی، چنین نقدی آن هم به دنیای مدرنی که مظاهر و نمودهایش در فیلم ساخته نشده، فاقد موضوعیت است و به خودی خود قابل نقد.
از سوی دیگر، کارکرد و کاربرد حداقلی سلطان به لحاظ اجتماعی (همچون بسیاری از آثار دهههای ۷۰ و ۸۰ فیلمساز) نیز یکی دیگر از کمبودهای مهم اثر است؛ به گونهای که ادبیات کیمیایی و مناسبات حاکم بر آدمهای آن همچنان بهروز نیست. اگرچه بهروز نبودن این ادبیات و مناسبات، به خودی خود محل نقصان نیست؛ کما اینکه در سرب هم این ادبیات و مناسبات، بهروز نبود اما ارجاعات فیلم به مسائل روز، به سرب، کارکرد و کاربردی فردی-اجتماعی و تا حدی سیاسی میبخشید. در سلطان اما حتی از ارجاع به مسائل روز نیز چندان خبری نیست؛ دغدغه و مسأله و فاعل و حتی تا حدودی فاعلیت ساخته و پرداخته شده در سلطان، فردی و بیش از آن، شخصی است و امکان ارتباط با جامعهی بیرونی و پیرامونی را ندارد و این همان آفت بزرگی است که در اغلب آثار بیست سال اخیر کیمیایی به وضوح مشاهده میشود.
به اعتقاد نگارنده اما آنچه سوای تمام موهبتهای اشاره شده در بند اول این نوشتار، سلطان را به رغم تمام کمبودهایش، در زمرهی آثار برتر و قابل دفاع فیلمساز قرار میدهد، نقش محوری زن در این فیلم است و این به خودی خود همان نوآمدهای است که حداقل تا پیش از سلطان، در سینمای کیمیایی سابقهی چندانی نداشت. تا پیش از سلطان، کیمیایی دارای سینمایی بود که بدون ترویج نگاهی مردسالارانه و صرفا به علت علاقهی فیلمساز به آفرینش قهرمان مرد (نشأت گرفته از دغدغهی فیلمساز نسبت به آفرینش چنین قهرمانی) زنان را در حاشیه قرار داده و هر کجا که زن امکان ایفای نقشی محوری در روند فیلم را مییافت، او را فورا به بهانهای از صحنه خارج مینمود؛ برای نمونه در گوزنها و سرب، فاطی و مونس به بهانهای باید از صحنه خارج و وارد معرکهی اصلی نشوند. اگرچه در سلطان نیز مریم در معرکهی نهایی حضور ندارد اما نمیتوان از نقش محوریاش در فیلم غافل شد؛ چرا که قهرمان فیلم، در بستر آشنایی با اوست که به تحول و فردیت میرسد و فاعلیت مورد نظر فیلمساز، نهفقط به سلطان، بلکه به مریم نیز تزریق میگردد و سلطان را از فاعلیتی فردی به فاعلیت جمعی البته بسیار خفیفتر از سفر سنگ و دندان مار میرساند.
برای نخستین بار در سینمای کیمیایی، سکانسهایی دو نفره با میزانسنهایی که خالصانه خبر از عشقی زنده و در حال خروش میدهند یافت میشود و قهرمان فیلم، اینبار نه در بستر رفاقت، که در بستر عشق، خود را بازمییابد و همین به خودی خود، فیلمسازی را که تاکنون نگاه چندان پیروزمندانهای به عشق نداشته اما در سلطان عشق را شاعرانه جشن میگیرد شایستهی تقدیر میکند؛ چرا که اگر رفاقتی که در آثار پیشین فیلمساز بهشدت برجسته بود، از ملزومات انسانیت باشد (که هست) عشقی که در آثار پیشین فیلمساز چندان مشاهده نمیشد اما در “سلطان” بهشدت برجسته میشود، به معنای کمال مطلق انسانیت است و حال، فیلمساز با محور قرار دادن چنین عشقی به عنوان محرک برای ایجاد تحول، از سویی، به فاعلیت به عنوان گفتمان سینمای خود و به فردیت به عنوان اصلیترین شناسه سینمای خود، رنگوبویی انسانیتر از پیش داده و از سوی دیگر، با جایگزین کردن عشق به جای رفاقت، گامی مهم در جهت تعمیق نگرهی مولفی و تکمیل جهانبینی خود و سینمایش برمیدارد؛ عشقی که اگرچه به سبب تفریح بلد نبودن قهرمان فیلم و کتک خوردنهای مظلومانه وی و مرگ او و مهمتر از همه، همان انشعاب و گریزپذیری اجتماعی و تنهایی تلخ و عمیقی که با هویت تقریبا تمام قهرمانان کیمیایی گره خورده و آنان را همچون پیلهای در خود فرومیتناند بهغایت خود نمیرسد اما همین اضافه شدناش به دیگر دغدغههای فیلمساز، صرف نظر از اینکه وی، تا چه میزان در پیشبرد این دغدغه در آثار بعدیاش پیشرفت و یا پسرفت داشته را (که در مجال بررسی سلطان نمیگنجد) میتوان به فال نیک گرفت.
این همه اگرچه سلطان را همپای آثاری همچون قیصر و داش آکل و گوزنها و سرب و دندان مار قرار نمیدهد اما فیلم را حداقل در میان آثار غالبا ضعیف دهههای ۷۰ و ۸۰ فیلمساز، آخرین بهترین کیمیایی و غنیمتی بس با ارزش جلوه میدهد و فیلمسازی را به ما معرفی میکند که حتی اگر از اسباش نیز بیفتد، هیچگاه از اصلاش نمیافتد.
نویسنده: کاوه قادری
منبع: سایت سلام سینما
نظرات کاربران